ŷ

Esmaeil Mogharabi Rad > Esmaeil's Quotes

Showing 1-25 of 25
sort by

  • #1
    Forugh Farrokhzad
    “به لب هایم مزن قفل خموشی
    که در دل قصه ای ناگفته دارم
    ز پایم باز کن بند گران را
    کزین سودا دلی آشفته دارم

    بیا ای مرد ، ای موجود خودخواه
    بیا بگشای درهای قفس را
    اگر عمری به زندانم کشیدی
    رها کن دیگرم این یک نفس را

    منم آن مرغ ، آن مرغی که دیریست
    به سر اندیشه ی پرواز دارم
    سرودم ناله شد در سینه ی تنگ
    به حسرت ها سر آمد روزگارم

    به لب هایم مزن قفل خموشی
    که من باید بگویم راز خودرا
    به گوش مردم عالم رسانم
    طنین آتشین آواز خود را

    بیا بگشای در تا پر گشایم
    بسوی آسمان روشن شعر
    اگر بگذاریم پرواز کردن
    گلی خواهم شدن در گلشن شعر

    لبم بوسه ی شیرینش از تو
    تنم با بوی عطرآگینش از تو
    نگاهم با شررهای نهانش
    دلم با ناله خونینش از تو

    ولی ای مرد ، ای موجود خودخواه
    مگو ننگ است این شعر تو ننگ است
    بر آن شوریده حالان هیچ دانی
    فضای این قفس تنگ است ، تنگ است

    مگو شعر تو سر تا پا گنه است
    از این ننگ و گنه پیمانه ای ده
    بهشت و حور و آب کوثر از تو
    مرا در قعر دوزخ خانه ای ده

    کتابی ، خلوتی ، شعری ، سکوتی
    مرا مستی و سکر زندگانی است
    چه غم گر در بهشتی ره ندارم
    که در قلبم بهشتی جاودانی است

    شبانگاهان که مه می رقصد آرام
    میان آسمان گنگ و خاموش
    تو در خوابی و من مست هوس ها
    تن مهتاب را گیرم در آغوش

    نسیم از من هزاران بوسه بگرفت
    هزاران بوسه بخشیدم به خورشید
    در آن زندان که زندانبان تو بودی
    شبی بنیادم از یک بوسه لرزید

    به دور افکن حدیث نام ، ای مرد
    که ننگم لذتی مستانه داده
    مرا می بخشد آن پروردگاری
    که شاعر را ، دلی دیوانه داده

    بیا بگشای در تا پر گشایم
    بسوی آسمان روشن شعر
    اگر بگذاریم پرواز کردن
    گلی خواهم شدن در گلشن شعر

    فروغ فرخزاد

  • #2
    Charlotte Brontë
    “Jane, be still; don't struggle so like a wild, frantic bird, that is rending its own plumage in its desperation."
    "I am no bird; and no net ensnares me; I am a free human being, with an independent will; which I now exert to leave you.”
    Charlotte Brontë , Jane Eyre

  • #3
    قیصر امین‌پور
    “نه چندان بزرگم

    که کوچک بیابم خودم را

    نه آنقدر کوچک

    ...که خود را بزرگ

    گریز از میانمایگی

    آرزویی بزرگ است؟؟”
    قیصر امین پور

  • #4
    “با دختري باید دوست شوی که کتاب بخواند .
    با دختري دوست شو که پولش را به جاي لباس خرج کتاب کند ، دختري که ليست بلندي از کتاب‌ه� را براي خواندن تهيه کرده است . دختري که کارت کتابخانه سالهاي کودکيش را هنوز با خود دارد دختري را پيدا کن که اهل خواندن باشد تشخيص‌ا� سخت نيست حتماً هميشه در کيفش کتابي براي خواندن دارد. کسي که به کتابفروشي،عاشقانه نگاه کند و پس از يافتن کتابي که مدت ها در جستجويش بوده،اشک شوق در چشمانش حلقه زند کسي که بوي کاغذ کاهي يک کتاب قديمي، برانگيخته‌ا� کند. با دختري دوست شو که اگر در کافه منتظرت ماند،انتظارش را با خواندن کتاب پر کند حتي اگر به دروغ،از خاطره مطالعه کتاب‌ها� بزرگي نام برد که هرگز نخوانده است،تشويقش کن.چرا که او لذت اغراق را در درک و فهم تجربه مي‌کن� و نه زيبايي.با دختري دوست شو که کتاب بخواند. و براي تولدش و سالگرد آشنايي،و همه‌� اتفاق‌ها� خوب،به او کتاب هديه بده. به او نشان بده که«عشق به کلمات»را مي‌فهم� و درک مي‌کن�.به او نشان بده که مي‌فهم� که او فرق واقعيت و خيال را مي‌فهم� به او،حتي اگر دروغ بگويي،دروغ� گفتن‌ا� را درک مي‌کن�.او کتاب خوانده است. او مي‌دان� که انسانها فراتر از واژه‌ه� هستند و در رفتارشان،هزار انگيزه و ارزش و گريز ناگزير پنهان است.او لغزش و خطاي تو را بهتر از ديگران درک خواهد کرد با او،حتي اگر خطا کني،بهتر مي‌فهم� او کتاب خوانده است و مي‌دان� که انسانها هرگز کامل نيستند.در کنار او اگر شکست بخوري،او مي‌فهم� او زياد خوانده است و مي‌دان� که راه موفقيت،‌ب� شکست سنگفرش شده.او رويا پرداز نيست و با هر شکست،محکم‌ت� از قبل کنارت مي‌مان� اگر با دختري دوست شدي که اهل خواندن بود، کنارش باش.اگر ديدي نيمه شب،برخاسته و کتابي در دست،گريه مي‌کند،د� آغوشش بگير.برايش فنجاني چاي بياور.بگذار در دنياي خودش بماند با دختري دوست شو که اهل خواندن باشد. او برايت حرف‌ها� متفاوت خواهد زد و دنيايي متفاوت خواهد ساخت غم‌ها� عميق و شادي‌ها� بزرگ هديه خواهد آورد او براي فرزندانت نام‌هاي� متفاوت و شگفت خواهد گذاشت.او به آنها سليقه‌ا� متفاوت و متمايز هديه خواهد کرد او مي‌توان� براي فرزندانت تصوير زيبايي از دنيا بسازد.زيباتر از آنچه هست با دختري دوست شو که اهل خواندن باشد چون تو لياقت چنين دختري را داري تو لياقت داري با کسي دوست شوي که زندگيت را با تصوير‌ها� زيبا رنگ زند اگر چيزي فراتر از دنيا را مي‌خواهي� با دختري دوست شو که اهل خواندن باشد .
    یا بهتر از آن ، با دختری دوست شو که می نویسد.”
    Rosemarie Urquico

  • #5
    Oriana Fallaci
    “معلوم نیست انسان چرا همیشه عاشق کسی می شود که شایستگی عشق را ندارد.شاید این تنها راه برای باز یافتن تعالی از دست رفته ی دنیایی است که در آن زندگی می کنیم . این قدیمی ترین نوع خود آزاری است:عشق ورزی به کسی که قادر به عشق ورزی نیست.”
    Oriana Fallaci

  • #6
    Dr. Seuss
    “You know you're in love when you can't fall asleep because reality is finally better than your dreams.”
    Dr. Seuss

  • #7
    Henry David Thoreau
    “I learned this, at least, by my experiment: that if one advances confidently in the direction of his dreams, and endeavors to live the life which he has imagined, he will meet with a success unexpected in common hours.”
    Henry David Thoreau, Walden: Or, Life in the Woods

  • #8
    Cindy Lee Neighbors
    “Doctors—surgeons—are not gods.”
    Cindy Lee Neighbors, TOO MUCH

  • #9
    Cindy Lee Neighbors
    “even in our darkest moments, we are not alone.”
    Cindy Lee Neighbors, TOO MUCH

  • #10
    Madeleine L'Engle
    “You have to write the book that wants to be written. And if the book will be too difficult for grown-ups, then you write it for children.”
    Madeleine L'Engle

  • #11
    Rudyard Kipling
    “Words are, of course, the most powerful drug used by mankind.”
    Rudyard Kipling

  • #12
    Kate Alice Marshall
    “Why did people always say it that way? The other murders. They weren’t the other murders, because I hadn’t been murdered. They were just “the murders.� It made me wonder if I’d died and no one had had the heart to tell me.”
    Kate Alice Marshall, What Lies in the Woods

  • #13
    Steven Tyler
    “So study your rock history, son. That be the Bible of the Blues.”
    Steven Tyler, Does the Noise in My Head Bother You?: A Rock 'n' Roll Memoir

  • #14
    Steven Tyler
    “You've got to lose to know how to win.”
    Steven Tyler

  • #15
    José Mauro de Vasconcelos
    “برای کشتن که حتما لازم نیست انسان هفت تیر بوک جونز را بردارد و تق تق، شلیک کند! من به این طرز کشتن معتقد نیستم. انسان می تواند کسی را در قلبش بکشد. اگر انسان از دوست داشتن کسی دست بردارد، او را در قلب خود کشته است. سر آخر هم که او خودش روزی خواهد مرد”
    José Mauro de Vasconcelos, درخت زیبای من

  • #16
    Mahmoud Dowlatabadi
    “در باور عشق و شناخت حقیقت آن، مرد ممکن است فریب بخورد؛ اما زن...زن حقیقت عشق را زود تشخیص می دهد با حس نیرومند زنی، و اگر دبّه در می آورد از آن است که عشق هم برایش کافی نیست، او بیش از عشق می طلبد، جان تو را...”
    Mahmoud Dowlatabadi, سلوک

  • #17
    Margaret Atwood
    “War is what happens when language fails.”
    Margaret Atwood
    tags: war

  • #18
    Margaret Atwood
    “I would like to be the air that inhabits you for a moment only. I would like to be that unnoticed and that necessary.”
    Margaret Atwood

  • #19
    Eowyn Ivey
    “As Jack's eyes grew accustomed to the darkness, he saw the ground covered in white and, in the light of Garrett"s lantern, snowflakes spinning and falling.
    He took hold of Mabel's hand, and when she turned to him, he saw in her eyes the joy and sorrow of a lifetime.
    "It's snowing," she said.”
    Eowyn Ivey, The Snow Child

  • #20
    حسین منزوی
    “دو چشم داشت - دو سبزآبی بلاتکلیف
    که بر دو راهی دریاچمن مردد بود”
    حسین منزوی

  • #21
    J.K. Rowling
    “Remember, if the time should come when you have to make a choice between what is right and what is easy, remember what happened to a boy who was good, and kind, and brave, because he strayed across the path of Lord Voldemort. Remember Cedric Diggory.”
    J.K. Rowling, Harry Potter and the Goblet of Fire

  • #22
    J.K. Rowling
    “If you want to know what a man's like, take a good look at how he treats his inferiors, not his equals.”
    J.K. Rowling, Harry Potter and the Goblet of Fire

  • #23
    Forugh Farrokhzad
    “همه می ترسند
    همه می ترسند
    اما من و تو
    به چراغ و اب و آینه پیوستیم و نترسیدیم”
    فروغ فرّخ‌زا�

  • #24
    Forugh Farrokhzad
    “در کوچه باد می اید
    این ابتدای ویرانیست
    آن روز هم که دست های تو ویران شدند باد می آمد ”
    فروغ فرخزاد / Forough Farrokhzad, گزینه اشعار فروغ فرخزاد

  • #25
    Forugh Farrokhzad
    “The Wind Will Carry Us

    In my night, so brief, alas
    The wind is about to meet the leaves.
    My night so brief is filled with devastating anguish
    Hark! Do you hear the whisper of the shadows?
    This happiness feels foreign to me.
    I am accustomed to despair.
    Hark! Do you hear the whisper of the shadows?
    There, in the night, something is happening
    The moon is red and anxious.
    And, clinging to this roof
    That could collapse at any moment,
    The clouds, like a crowd of mourning women,
    Await the birth of the rain.
    One second, and then nothing.
    Behind this window,
    The night trembles
    And the earth stops spinning.
    Behind this window, a stranger
    Worries about me and you.
    You in your greenery,
    Lay your hands � those burning memories �
    On my loving hands.
    And entrust your lips, replete with life's warmth,
    To the touch of my loving lips
    The wind will carry us!
    The wind will carry us!”
    Forough Farrokhzad



Rss