داستان كوتاه discussion
ابر زمستانی
date
newest »


لمس کردم
زيبا نوشتي، اشکان جان
ممنون
.....
:فقط من ناتوان شدم از ارتباط با
"بازگشتی نیست، مرگی نیست "
-------------------------
که شايد در سکون ، نه راه پيش و نه راه پس
ابر يا زندگي؟
...
"زندگی با سخت گذر راه بی انتها "

مرسی بابت شعر قشنگت
ساختار شعرت من رو به یاد شعر زمستان اخوان میندازه...مخصوصا این قسمتش...:
باز باریدن گرفت
از ره رفته دگر
بازگشتی نیست، مرگی نیست
-----
پایم از خس، از خارا سنگ
باز خاریدن گرفت


لمس کردم
زيبا نوشتي، اشکان جان
ممنون
.....
:فقط من ناتوان شدم از ارتباط با
"بازگشتی نیست، مرگی نیست "
-------------------------
که شايد در سکون ، نه راه پيش و نه راه پس
..."
خیلی ممنون که پرسیدی ماریا جان
من فکر می کنم بعضی وقت ها آدم راهی را می رود که شاید بداند که اشتباه کرده ولی نه نتیجه ای برایش متصور است و نه می تواند باز گردد برای همین نوشتم که
بازگشتی نیست، مرگی نیست
تفاوتش با وجود نداشتن راه پس و پیش این است که در آنجا راهی وجود ندارد ولی من فکر می کنم راه پس و پیش هست فقط خود آدم نمی خواهد راهش را عوض کند هرچند که می داند متضرر خواهد شد
در خصوص ترکیب دوم که پرسیدی باید بگویم که سعی کردم اول جایگزینی برای کلیشه راه ناهموار پیدا کنم چون به طور کلی از کلیشه بی زارم . به همین دلیل از ترکیب سخت گذر استفاده کرده ام
ولی در خصوص مفهوم کلی که به دنبالش بودم این را بگویم که فکر می کنم زندگی پایانی ندارد پس راه زندگی بی انتهاست چه با من و چه بدون من
فکر می کنم پاسخ دو پرسشت را داده باشم. خیلی خوشحالم کردی که پرسیدی
باز هم ممنون

مرسی بابت شعر قشنگت
ساختار شعرت من رو به یاد شعر زمستان اخوان میندازه...مخصوصا این قسمتش...:
باز باریدن گرفت
از ره رفته دگر
بازگشتی نیست، مرگی نیست
حقیقتش در شعر نو خیلی پایبند سبک سپید هستم بویژه سبک خاص اخوان و گاهی ناخواسته بعضی مفاهیمی که از اخوان در ذهنم شکل گرفته موقع نگارش خودشان را نشان می دهند
با تو موافقم. این قسمتش شبیه آنجایی از شعر زمستان اخوان است که می گوید
تگرگی نیست مرگی نیست
فریبت می دهد بر آسمان این سرخی بعداز سحرگه نیست
خیلی ممنون از نکته سنجی ات و خیلی خوشحالم کردی که این نوشته را اینقدر با دقت خواندی

راستش را بگویم اگر دلتنگی نبود که آدم چنین چیزی را نمی نوشت، اینطوری فکر نمی کنی
;)
ولی خارج از شوخی مفهوم کلی که سسعی کردم عنوان کنم نوعی دلتنگی بود البته خاص خودم
خیلی ممنون از نظرت

بی نهایت ممنون از توضیحات
البته به قول آقای مهدی بهروزی عزیز
(که اینروزها باز جای خالیش حس می شود)
"!از منظور شاعر نپرسیم، هرگز"
(-;
......
و این را هم بدان
،پرسشایم
چیزی از لطافت و احساس قشنگ شعرت را کم نمی کند

شعري رو که با صداي خودش خونده شنيدي؟
شعر زمستان رو؟!
لينکش رو برات ميذارم
فکر ميکنم اين لينکش باشه.... اينجا هدست ندارم...رفتم خونه باز چک ميکنم و اگه نبود صحيحش رو ميفرستم برات
...

بی نهایت ممنون از توضیحات
البته به قول آقای مهدی بهروزی عزیز
(که اینروزها باز جای خالیش حس می شود)
"!از منظور شاعر نپرسیم، هرگز"
(-;
......
و این را هم بدان
،پرسشایم
چیزی از ..."
ماریا جان من خیلی خوشحالم که سوال پرسیدی
در مورد کارهای من هر چیزی که به نظرت رسید حتما بپرس که خوشحالم می کنی
تا زمانی که کسی از کار آدم پرسشی نکند پیشرفتی هم حاصل نمی شود
باز هم ممنون

شعري رو که با صداي خودش خونده شنيدي؟
شعر زمستان رو؟!
لينکش رو برات ميذارم
فکر ميکنم اين لينکش باشه.... اينجا هدست ندارم...رفتم خونه باز چک ميک..."
مهتابی خانم خیلی ممنون از لینک
متاسفانه به دلیل نامشخصی من برای باز کردن این سایت با مشکل روبرو شدم ولی باز هم ممنون
راستی آن شعر اخوان را با صدای خودش می شود پیدا کرد که گفته
لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
...
باز هم ممنون

سوالی بود چون من زیاد دنبالش گشتم ولی نتوانستم پیدا کنم"
:)
دانلود کنيد:
لحظه ي ديدار نزديك است
باز من ديوانه ام، مستم
باز مي لرزد، دلم، دستم
باز گويي در جهان ديگري هستم
هاي! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ
هاي، نپريشي صفاي زلفكم را، دست
و آبرويم را نريزي، دل
اي نخورده مست
لحظه� ديدار نزديك است

به طور یقین من توان خلق بنیادین را ندارم و تحت تاثیر خیلی ها می نویسم و شاید گاهی ترکیبی بشود از آنچه خوانده ام
من شعری را که نوشته ای خوانده ام ولی یادم نمی آید در کدام دفتر شعری
علاقه زیادی به هدایت دارم و خیلی از نوشته هایش را خوانده ام همین طور اخوان که البته زمین تا آسمان با هم تفاوت دارند
در هر صورت من هم خوشحالم که با شما نقاط مشترکی پیدا کرده ام
باز باریدن گرفت
از ره رفته دگر
بازگشتی نیست، مرگی نیست
ولی ای کاش بس می کرد
بارشش را این ابر سترگ
زندگی با سخت گذر راه بی انتها
پر از شعشعه مهر و امید
با تمام سختی
باز گواراتر می شد
پایم از خس، از خارا سنگ
باز خاریدن گرفت
یادم آمد که بافنده دهر، راهم را
با چنین ابر سترگی بافته است:
»خسته از فقر محبت«
این چنین تافته است
اشکان انصاری
1387/11/25