داستان كوتاه discussion
سرزمین ِ من
date
newest »



ولي اين را زماني نوشته بودم که دور و غريب بودم
مني که تمام رشد و بالندگي ام ، همه وجودم و احساسم
در اينجا، در اين خاک و در اين هوا بوده
چه خوب و يا بد، اينجا خاک منست
...
نمي دانم خوانده اي از قبلتر که نه نويسنده ام و نه شاعر
خط خطي مي کنم از سر دل وقتي که پُر مي شوم
سبک نمي دانم و تاب آن را هم ندارم
!تا واژگان و حسم در قفس آن زنداني شود
به گُمانم غزلي ست من درآوردي
;-(

تو را نمي دانم، ولي من و همدوره هايم با اين صدا
با اين واژه ها و همين شوري که در طنينش مي شنوي
بزرگ شديم، زندگي کرديم و مثلاً "آدم" شديم
بازهم ممنون
ممنون از شعرهای همیشه زیبات ماریا جان
از نظر مضمون با اشکان موافقم
ولی از طرفی درد دوری رو هم تجربه کردم
چیکار کنیم ایرانیم و احساساتی
راستی منم با صداو ترانه های فرهاد بزرگ شدم پس چرا من مثلا ... نشدم ؟
از نظر مضمون با اشکان موافقم
ولی از طرفی درد دوری رو هم تجربه کردم
چیکار کنیم ایرانیم و احساساتی
راستی منم با صداو ترانه های فرهاد بزرگ شدم پس چرا من مثلا ... نشدم ؟

از نظر مضمون با اشکان موافقم
ولی از طرفی درد دوری رو هم تجربه کردم
چیکار کنیم ایرانیم و احساساتی
راستی منم با صداو ترانه های فرهاد بزرگ شدم پس چرا من مثلا ..."
ممنون از تو که مي خوني
گفتم مثلاً نه واقعاً
شايد تو "واقعاً" باشي
اين هم تعريفي دارد به نسبت وزن ِاحساس و درک امان
تو تعريف خود را بکن! با معناي کاملش
باشد که روزي آنها نيز بيابند ترا و وزن حس و شعورت را

در روزهای آخر اسفند
در نیمه روز روشن
وقتی بنفشه ها را
با برگ و ریشه و پیوند وخاک
در جعبه های کوچک چوبین جای میدهند
جوی هزار زمزمه درد و انتظار
از سینه می خروشد و بر گونه ها روان
ای ..."
صالح جان فکر کنم یک علاقه مشترک دیگر پیدا کردم و آن فرهاد است. یادآوری بجایی کردی

ولي اين را زماني نوشته بودم که دور و غريب بودم
مني که تمام رشد و بالندگي ام ، همه وجودم و احساسم
در اينجا، در اين خاک و در اين هوا بوده
چه خوب و يا بد، اينجا خاک منست
......"
اگر منظورت بی ارزش شمردن آثارت است با تو کاملا مخالفم. انواع مختلف شعر، وزن و قافیه، سبک های مختلف ادبی و ... چیزی نیست که از ابتدا وجود داشته باشند و اگر کسی بتواند برای خودش سبکی به وجود بیاورد نهایت توانمندی است. من اینگونه استنتاج می کنم که سبک خودت را داری و این فوق العاده است
برای هم دردی بگویم من هم دورانی را دور از ایران سپری کردم. انگار برای من زمان ایستاده بود و ریشه هایم داشتند می خشکیدند. بیرون ایران خلاقیت آمیخته با هنر کلا می خشکد لااقل در مورد من که چنین بود چون به اندازه یک هفته ای که در ایران بودم هم نتوانستم بنویسم

بي ارزش که نه! هرکدام پاره ائي هستند از وجودم
چونان کودکاني نورسته که جان ِ مادر بدانها بند است
ولي گله ائي بود از خودم و عمر رفته
،که اگر به دنبال احساسم رفته بودم
شايد امروز حرفي براي گفتن بود در دنياي ادب و عشق
.....
ممنون از همراهي و همدلي ات
گُمان مي کردم هنوز هم دور از اينجا هستي!!!؟
بهرحال به بودن و وجود چون تو
فرهيخته و نازنين به خود مي بالم
و مي بالد ايران، اين کهن ديار يار


!بازهم سلام
;-)
توصيف بود و نه تعريف! و اين
کمترين توصيف است براي فرزندان اين خاک
اميد که روزي بيش از اينها را بيابي
مرا درد غریبی سخت آزرده
مرا روحیست پژمرده
مرا فکریست آشفته
گر از ایران جدا گردم
کدامین خاک را گردم
بسان کودکی بی� مادر و تنها
در این دنیای وا نفسا
کجا پویم، که را جویم
کدامین سرزمین را من وطن گویم؟
!وطن آنجاست
مرا درمان زخم آنجاست
تمام خاطراتم، زادگاهم
بهترین یاران ِ من آنجاست
تمام هستی ام، ایران ِ من آنجاست
همیشه آسمان آبی�
زمین در زیر پایم رام
کجا یابم بجز ایران
محبت را، بهاران را
وجود سبز باران را
وفا و مهر یاران را
گر از ایران جدا گردم
کدامین خاک را گردم
کجا پویم، که را جویم
کدامین خاک را؛
با خود وطن گویم ؟
......