داستان كوتاه discussion
عاشقت خواهم ماند
date
newest »


بگذاربگویم زتوقدری" گله د ا ر م"
آن روز که افسردگی ام دیدی و رفتی
گفتی هوس معرکه وهلهله دا ر م
تقصیرتو شایدنبودگربروی چون
من با دل یکرنگ خودم مساله دارم
تاریخ پر ازقصه ی دلسوختگان است
من نیز نشانی ز همین سلسله دارم
..!!*!

راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود

تعريف ها؛ معادله ها؛ احتمال ها
خط زدبه روي شايد
واما وهرچه بود
خط زدبه روي قاعده ها
ومثال ها
» خطي دگر کشيدبه « قانون خويشتن
قانون لحظه ها زمان هاو سال ها
از خود کشيد دست
و به خود نيز خط کشيد
يعني به روي دفتر خط هاوخال ها
خط ها به هم رسيده
: و يک جمله ساختند
""""""با عشق ممکن است تمام محال ها""""""

باماهرخي اگر نشستي خوش باش
چون عاقبت كار جهان نيستي است
انگار كه نيستي چو هستي خوش باش

راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود"
رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را
با اشکهای دیده ز..."
رفتم � مگو � مگو كه چرا رفت � ننگ بود
عشق من و نياز تو و سوز و ساز ما
از پرده خموشي و ظلمت چو نور صبح
بيرون فتاده بود يكباره راز ما

در سطر اول آن، تو از راه میرس� و خاک بوی باران میگیر�
در سطر دوم، آفتاب میشو� و تو از درخت سبز سیب سرخ میچین�
در سطر سوم، زمین میچرخ� و مهتاب با رگبار هزار ستار میبار�
در سطر چهارم، تو دستهای� را به سوی مغرب دراز میکن�
در سطر پنجم، همه چیز از یاد میرو� و من به نقطه� پایان قصه خیره میمان�
.
.
.
و عشق آغاز می شود

و بی آنکه بدانی دوستت خواهم داشت
بی آنکه بگویم درد دل خواهم گفت
بی هیچ کلامی گوش خواهم داد
بی هیچ سخنی در آغوشت خواهم گریست
بی آنکه حس کنی در تو ذوب خواهم شد
بی هیچ حرارتی
اما در سرزمین من عاشق بودن جنایت است
در سرزمین من حوا به خاطر یک سیب روزی هزار بار سنگسار می شود
در سرزمین من لبها بوسه را در نگاه می جویند
و دستها عطر نوازش را در تاریکی ها .
در سرزمین من عاشق بودن گناه کبیرست
...