داستان كوتاه discussion
راس ِبزنگاه
date
newest »


چه طبع شعر قشنگی دارید
بل...
همین طور است...
عشقست و عشق
همیشه زبی راه می رسد!
.
.
.
.
از عشق می پرسم از کجا آمده ای؟
می گوید
من از سرزمینی آمده ام
که هرسال در آن
هزاران فرهاد
بی بوسه ای بر لبان شیرین می میرند!

;)
در بزنگاه بودنش مشکوکم، ولي
هميشه ز بي راه مي رسد..."
ممنون ماریای عزیز
به نظرم در لحظه های ناامیدی، وقتی که دیگه فکر می کنی دنیا تموم شده، تنها عشقه که می تونه..."
به نوعي هم حق با توست
در مورد نقش عشق
...اينکه مي تونه و ميشه
شايد در اوج نا اميدي، به هر چيزي خيره تر مي شيم
و شايد اون لجظه است که سيماي واقعي عشق رو تشخيص مي ديم
درصورتي که اون هميشه اونجا بوده؛ در کنار و همسايه ي دستان ما
مهم اينه که ما ببينيمش و دستمون رو بهش بديم
خيلي زيبا نوشتيد. ولي من تجربه ام خيلي از شعر شما متفاوت تر بوده.
لحظه اي كه من رسيدم عشق رو ديدم. عشق هميشه هست. اين ما هستيم كه در بي راهه ها گم ميشيم. وقتي مي رسيم، حضورش رو مثل ماهي كه توصيف كردي در نهايت ظلمت خواهيم ديد. مرسي از طبع لطيف و زيباي شاعرانه تون.
لحظه اي كه من رسيدم عشق رو ديدم. عشق هميشه هست. اين ما هستيم كه در بي راهه ها گم ميشيم. وقتي مي رسيم، حضورش رو مثل ماهي كه توصيف كردي در نهايت ظلمت خواهيم ديد. مرسي از طبع لطيف و زيباي شاعرانه تون.
صالح عزيز؛
يه گل رو ميشه توي گلدونهاي مختلفي گذاشت با شكل و شمايل هاي مختلف. ولي همه شون گلدونند. در حاليكه مهم اينه كه ريشه هاي گل از خاك بيرون نمونه. حتي اگه هزاران نوع خاك داشته باشيم، مهم خاك بودنشونه
بيراهه ها همون گلدونهان و راه همون خاك.
اينكه من و شما يكي ندونيمش ديگه به سليقه است نه به ذات اونها
ديدگاهت هميشه روشن شاعر جوان
يه گل رو ميشه توي گلدونهاي مختلفي گذاشت با شكل و شمايل هاي مختلف. ولي همه شون گلدونند. در حاليكه مهم اينه كه ريشه هاي گل از خاك بيرون نمونه. حتي اگه هزاران نوع خاك داشته باشيم، مهم خاك بودنشونه
بيراهه ها همون گلدونهان و راه همون خاك.
اينكه من و شما يكي ندونيمش ديگه به سليقه است نه به ذات اونها
ديدگاهت هميشه روشن شاعر جوان

و بازم یاد یه بیت از یکی از شعرای نوجونیم افتادم
(نمیدونم باد بهت گفت که هنوز عشقا قشنگه
که هنوز تو شهر رویا عشق دریا آبی رنگه)
که کامل یادم نیست تا بنویسم در ضمن با دو بیت آخر شعرت کاملا موافقم

...
یک شب، میان ناله ی یک آه می رسد"
صالح عزیز
شعرت پر از احساس و دلنشین بود
لذت بردم، خصوصاً از خوندن دو بیت بالایی
...
و سهراب میگه
بيا تا برايت بگويم چه اندازه تنهايي من بزرگ است
و تنهايي من شبيخون حجم تو را پيش بين� نمي كر�
و خاصيت عشق اين است
بیراهه رفته بودم آن شب
دستم را گرفته بود و می کشید
زین پس تمام عمر را بیراهه خواهم رفت
_____________
لذت بردم
ولی این ماجرای ریپلی تو داره مشکوک میشه
__________
و عشق آمد اینبار ز دنیای مجازی تو
زیر لب آرام می خواند صالح رضایی کو
....
......
سانسور شد
دستم را گرفته بود و می کشید
زین پس تمام عمر را بیراهه خواهم رفت
_____________
لذت بردم
ولی این ماجرای ریپلی تو داره مشکوک میشه
__________
و عشق آمد اینبار ز دنیای مجازی تو
زیر لب آرام می خواند صالح رضایی کو
....
......
سانسور شد
;)
در بزنگاه بودنش مشکوکم، ولي
هميشه ز بي راه مي رسد...