ŷ

داستان كوتاه discussion

39 views
نقشی در خواب

Comments Showing 1-3 of 3 (3 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Alireza (new)

Alireza (mrwintter) | 116 comments در پشت پلک هایم

آن سوی چشمانم

آن جا که می پندار
سیاهی است

دنیایی است .

فقط کافی است پلکهایم را ببندم

فقط کافی است به تو اندیشم

حتی آن هنگام

مشامم در دنیای پر از یاس خود غرق خواهد شد

چشمانم را که دیگر مگو

به سان کودکی در دشتی به دنبال پروانه ها پرواز می کند .

گوش هایم

پر می شوند از صدای تو صدای آواز بهاری ات

اما من

خالی می شوم از خودم پر می شوم از تو

هر گاه از سیاهی نگاهت خسته می شوم

هرگاه از دست های سردت سرد می شوم

هر گاه خستگی نفس هایت را می شنوم

از همه چیز خسته می شوم

فقط کافی است تا پلک هایم را ببندم

آنگاه است که دستانت خورشید را شرمنده خواهند کرد

آنگاه است که تویی همه دنیا

آنگاه است که تویی

تو

تو ...

... پلکهایم را می گشایم

خیسند ...






message 2: by [deleted user] (new)

خالی می شوم از خودم پر می شوم از تو

زيبا بود. مرسي


message 3: by Rose (new)

Rose | 449 comments به دنیای پشت پلکهایم که میروم آروز میکنم که کاش برای همیشه آنجا بمانم
زیبا بود دوست من


back to top