ŷ
Home
My Books
Browse �
Recommendations
Choice Awards
Genres
Giveaways
New Releases
Lists
Explore
News & Interviews
Genres
Art
Biography
Business
Children's
Christian
Classics
Comics
Cookbooks
Ebooks
Fantasy
Fiction
Graphic Novels
Historical Fiction
History
Horror
Memoir
Music
Mystery
Nonfiction
Poetry
Psychology
Romance
Science
Science Fiction
Self Help
Sports
Thriller
Travel
Young Adult
More Genres
Community �
Groups
Quotes
Ask the Author
Sign In
Join
Sign up
View profile
Profile
Friends
Groups
Discussions
Comments
Reading Challenge
Kindle Notes & Highlights
Quotes
Favorite genres
Friends� recommendations
Account settings
Help
Sign out
Home
My Books
Browse �
Recommendations
Choice Awards
Genres
Giveaways
New Releases
Lists
Explore
News & Interviews
Genres
Art
Biography
Business
Children's
Christian
Classics
Comics
Cookbooks
Ebooks
Fantasy
Fiction
Graphic Novels
Historical Fiction
History
Horror
Memoir
Music
Mystery
Nonfiction
Poetry
Psychology
Romance
Science
Science Fiction
Self Help
Sports
Thriller
Travel
Young Adult
More Genres
Community �
Groups
Quotes
Ask the Author
داستان كوتاه
discussion
39 views
نقشی در خواب
Comments
Showing 1-3 of 3
(3 new)
post a comment »
date
newest »
message 1:
by
Alireza
(new)
Jul 06, 2009 03:15AM
در پشت پلک هایم
آن سوی چشمانم
آن جا که می پندار
سیاهی است
دنیایی است .
فقط کافی است پلکهایم را ببندم
فقط کافی است به تو اندیشم
حتی آن هنگام
مشامم در دنیای پر از یاس خود غرق خواهد شد
چشمانم را که دیگر مگو
به سان کودکی در دشتی به دنبال پروانه ها پرواز می کند .
گوش هایم
پر می شوند از صدای تو صدای آواز بهاری ات
اما من
خالی می شوم از خودم پر می شوم از تو
هر گاه از سیاهی نگاهت خسته می شوم
هرگاه از دست های سردت سرد می شوم
هر گاه خستگی نفس هایت را می شنوم
از همه چیز خسته می شوم
فقط کافی است تا پلک هایم را ببندم
آنگاه است که دستانت خورشید را شرمنده خواهند کرد
آنگاه است که تویی همه دنیا
آنگاه است که تویی
تو
تو ...
... پلکهایم را می گشایم
خیسند ...
reply
|
flag
message 2:
by
[deleted user]
(new)
Jul 06, 2009 03:27AM
خالی می شوم از خودم پر می شوم از تو
زيبا بود. مرسي
reply
|
flag
message 3:
by
Rose
(new)
Jul 07, 2009 08:13AM
به دنیای پشت پلکهایم که میروم آروز میکنم که کاش برای همیشه آنجا بمانم
زیبا بود دوست من
reply
|
flag
back to top
post a comment »
Add a reference:
Book
Author
Search for a book to add a reference
add:
link
cover
Author:
add:
link
photo
Share
داستان كوتاه
Group Home
Bookshelf
Discussions
Photos
Videos
Send invite
Members
Polls
unread topics
|
mark unread
Welcome back. Just a moment while we sign you in to your ŷ account.
آن سوی چشمانم
آن جا که می پندار
سیاهی است
دنیایی است .
فقط کافی است پلکهایم را ببندم
فقط کافی است به تو اندیشم
حتی آن هنگام
مشامم در دنیای پر از یاس خود غرق خواهد شد
چشمانم را که دیگر مگو
به سان کودکی در دشتی به دنبال پروانه ها پرواز می کند .
گوش هایم
پر می شوند از صدای تو صدای آواز بهاری ات
اما من
خالی می شوم از خودم پر می شوم از تو
هر گاه از سیاهی نگاهت خسته می شوم
هرگاه از دست های سردت سرد می شوم
هر گاه خستگی نفس هایت را می شنوم
از همه چیز خسته می شوم
فقط کافی است تا پلک هایم را ببندم
آنگاه است که دستانت خورشید را شرمنده خواهند کرد
آنگاه است که تویی همه دنیا
آنگاه است که تویی
تو
تو ...
... پلکهایم را می گشایم
خیسند ...