داستان كوتاه discussion
آرزو - فروغ فرخزاد
date
newest »

کاش در بستر تنهایی تو
پیکرم شمع گنه می افروخت
...
کاش از شاخه سر سبز حیات
گل اندوه مرا می چیدی
زيباست
بسيار
مرسي
پیکرم شمع گنه می افروخت
...
کاش از شاخه سر سبز حیات
گل اندوه مرا می چیدی
زيباست
بسيار
مرسي

فروغ می دونست تو جامعه ای محدود زندگی می کنه و این زیر پا گذاشتن های آشکار معیار های اون روزگار، جامعه رو به چالش با شاعر هنجارشکنش می کشونه ولی آگاهانه این کار رو انجام میده و گناه متفاوت بودن از دیگران رو به جون میخره
در اشعار فروغ هرگاه حرف از گناه ست اثری از پشیمونی نیست، انگار شعر مایه ی تطهیر شاعر بوده که او در اعتراف به گناه از دید جامعه شرمی نداشت
Baran wrote: "بحث آقای بهروزی و آزاده ی عزیز تو تاپیک «اندر اندیشه تفسیر گناه» درباره ی مفهوم "گناه" در اشعار فروغ وادارم کرد این شعر رو ..."
آنچه گناهم شمرندش مردم
من در آغوش تو به جان، خواهانم
وانچه هيزم دوزخ نام گرفت
من به گرماي تنم سوزاندم
ببخشيد باران جان، به قول دوستي يهو قُليد بيرون. شكل شعرهاي فروغ نيست
ولي خواستم بگم
شايد يه روزي كاملش رو اينجا گذاشتم
آنچه گناهم شمرندش مردم
من در آغوش تو به جان، خواهانم
وانچه هيزم دوزخ نام گرفت
من به گرماي تنم سوزاندم
ببخشيد باران جان، به قول دوستي يهو قُليد بيرون. شكل شعرهاي فروغ نيست
ولي خواستم بگم
شايد يه روزي كاملش رو اينجا گذاشتم
ممنون باران گرامی
به هر حال من فروغ را در فضای ادبیات ایران یک کاراکتر استثنایی می دانم. فروغ نمی خواست متفاوت دیده بشود مثل خیلیها که این روزها می نمایند آنچه را که نیستند اما به هر حال فروغ متفاوت فکر می کرد و متفاوت عمل می کرد و آن هم به جهت آنکه به توانایی هایش اعتقاد داشت و اعتقاداتی متفاوت از هنجارهای جاری داشت.
مساله گناه یا اشتباه چیز دیگری است که نمی توان به این سادگی از آن سخن گفت.
به هر حال من فروغ را در فضای ادبیات ایران یک کاراکتر استثنایی می دانم. فروغ نمی خواست متفاوت دیده بشود مثل خیلیها که این روزها می نمایند آنچه را که نیستند اما به هر حال فروغ متفاوت فکر می کرد و متفاوت عمل می کرد و آن هم به جهت آنکه به توانایی هایش اعتقاد داشت و اعتقاداتی متفاوت از هنجارهای جاری داشت.
مساله گناه یا اشتباه چیز دیگری است که نمی توان به این سادگی از آن سخن گفت.

من در آغوش تو به جان، خواهانم
وانچه هيزم دوزخ نام گرفت
من به گرماي تنم سوزاندم"
حرف نداشت آزاده جان
لذت بردم از این ابیات بداهه
تکمیلش کردی خوشحال میشم بخونم
طبع شعر بی نظیر و احساس لطیفی داری دوست عزیز
موفق باشی

ممنون مهدی عزیز از اینکه خوندید و نظرتون رو نوشتید
نظر شما کاملاً صحیحه، منم فکر نمی کنم فروغ تظاهری در شعر و رفتارش بود، برعکس شعرهاش مثل آینه ای بود که روبروی زندگی واقعی و بی سانسور گرفته شده بود: هر چه در طبیعت بیرون و جهان درون، ذهنش رو درگیر می کرد تو شعر هاش بازتاب می یافت و این شجاعت فروغ از نظر من ستودنیه
درباره گناه هم درسته نمیشه حرف زد،منظور من فقط این بود که نباید با هر واژه ی "گناه" در اشعار فروغ به هنجارشکنی فیزیکی پرداخت
اگه برداشتم اشتباهه خوشحال میشم نظرات دوستان رو هم بدونم
بازم ممنون رئیس
کاش بر ساحل رودی خاموش
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت می افتاد
به سرا پای تو لب می سودم
کاش چون نای شبان می خواندم
به نوای دل دیوانه تو
خفته بر هودج مواج نسیم
میگذشتم ز در خانه تو
کاش چون پرتو خورشید بهار
سحر از پنجره می تابیدم
از پس پرده لرزان حریر
رنگ چشمان ترا میدیدم
کاش در بزم فروزنده تو
خنده جام شرابی بودم
کاش در نیمه شبی درد آلود
سستی و مستی خوابی بودم
کاش چون آینه روشن میشد
دلم از نقش تو و خنده تو
صبحگاهان به تنم می لغزید
گرمی دست نوازنده تو
کاش چون برگ خزان رقص مرا
نیمه شب ماه تماشا میکرد
در دل باغچه خانه تو
شور من ، ولوله برپا میکرد
کاش چون یاد دل انگیز زنی
می خزیدم به دلت پر تشویش
ناگهان چشم ترا میدیدم
خیره بر جلوه زیبایی خویش
کاش در بستر تنهایی تو
پیکرم شمع گنه می افروخت
ریشه زهد تو و حسرت من
زین گنه کاری شیرین می سوخت
کاش از شاخه سر سبز حیات
گل اندوه مرا می چیدی
کاش در شعر من ای مایه عمر
شعله راز مرا می دیدی
فروغ فرخزاد