داستان كوتاه discussion
یاد من بودی هیچ!؟
date
newest »


ياد تو؟!ا
بودم و هستم ، تو نميدانستي؟!ا
ياد تو....ء
شده جزوي از من ، اي من� ِ با من دشمن
ياد تو ، در بهاران و زمستان ،
و خزان ها و تابستان
شده جزوي از من...اي من ِ بي من افسوس
تو نميدانستي ، و تو رفتي و نماندي و نخواندي ، راز چشمان ِ غبار آلودم
تو که رفتي من....ء
پاهايم شکست... دستم لرزيد... دلم پژمرد
ياد تو اما....ء
شده گرماي وجودم
شده عشق و تار و پودم
شده پيوند نگاهم
شده معناي وجودم
راستي...ء
يک سوالم باقيست... آيا تو
ياد ِ من هستي هيچ!!!!!!؟

ياد تو؟!ا
بودم و هستم ، تو نميدانستي؟!ا
ياد تو....ء
شده جزوي از من ، اي من� ِ با من دشمن
ياد تو ، در بهاران و زمستان ،
و خزان ها و تابستان
شده جزوي از من...اي من ِ بي من ا..."
خیلی خوشکل بود مهتابی خانومی جونم
که دیشب یاد من بودی هیچ!؟
دیشب، مثل سال قبل و یا شاید پیشتر
نوازش می کرد باد پاییزی سرد توچال
لیک من رنجور.
همان گاهی که اشکانم فرو افتاد از چشمم
و شد قندیل بد شکل تنهایی، آویخته از چانه.
همان گه یاد تو
سان سیل، به جانم افتاده بود و من
غرق افسوسِ بغض آلود،
دهان پر کف، چشمها خون آلود؛
یاد من بودی هیچ!؟