دور است خانه، دور، دور من در کوچهها� بيگانه میگرد� خانه دور است و نيست من در لابلاي آجرهاي دوده گرفته ميغلط� کجاست خانه، کجاست؟ من از جلوي درهاي بسته ميگذر� کجاست آن نورِ آشنا، گرمي خورشيد من از پنجرهها� باز؟ من در نگاهها� سرد نفرت از پشت شيشهها� بسته خونآلو� ميشو� کجاست آن آب صاف و آن قطرهها� سبک، بر برگها� تازه شکفته� گلها� من؟ من در هوايي سرد و خفه، در تاريکي فاصلهها� شب و روز چه غمگين میدو� کجاست خاکِ من، آن خاک بهشتیا� با نرمي و گرمي مطبوعش؟ من روي آبها� يخزد� ميسُر� خانها� دور است و نيست و دستان آرزوي من بيهوده به سويش گشودهاس� کجاست خانهام� نيست، نيست در من يادها� گذشته غوغا ميکنن� و از من صبوري دوري گريخته است من در سياهي غلطان به ابديتي ناخواسته پيش ميرو�
فرشت
دور است خانه، دور، دور
من در کوچهها� بيگانه میگرد�
خانه دور است و نيست
من در لابلاي آجرهاي دوده گرفته ميغلط�
کجاست خانه، کجاست؟
من از جلوي درهاي بسته ميگذر�
کجاست آن نورِ آشنا،
گرمي خورشيد من از پنجرهها� باز؟
من در نگاهها� سرد نفرت از پشت شيشهها� بسته
خونآلو� ميشو�
کجاست آن آب صاف و آن قطرهها� سبک،
بر برگها� تازه شکفته� گلها� من؟
من در هوايي سرد و خفه،
در تاريکي فاصلهها� شب و روز
چه غمگين میدو�
کجاست خاکِ من، آن خاک بهشتیا�
با نرمي و گرمي مطبوعش؟
من روي آبها� يخزد� ميسُر�
خانها� دور است و نيست
و دستان آرزوي من بيهوده به سويش گشودهاس�
کجاست خانهام� نيست، نيست
در من يادها� گذشته غوغا ميکنن�
و از من صبوري دوري گريخته است
من در سياهي غلطان به ابديتي ناخواسته پيش ميرو�