تازهها� کتاب discussion
تازهها� نشر
>
نشر ققنوس
date
newest »

message 1:
by
ѱ
(new)
May 02, 2015 11:41AM

reply
|
flag

بسياري از علاقهمندا� به فلسفه در ايران كه با فضاي مجازي بيگانه نيستند نام دانشنامه فلسفة استنفورد را شنيدهان� و چه بسا از اين مجموعة كم نظير بهره هم برده� باشند. اين دانشنامه حاصل طرحي است كه اجراي آن در سال 1995 در دانشگاه استنفورد آغاز شد و همچنان ادامه دارد. اين مجموعه از مدخلها� مناسبي براي ورود به گسترهها� متنوع فلسفي برخوردار است و كسي كه ميخواه� براي اولين بار با مسأله يا مبحثي در فلسفه آشنا شود، يكي از گزينهها� راهگشايي كه پيش ر� دارد اين است كه ابتدا به سراغ مدخل يا مدخلها� مربوط به آن در اين دانشنامه برود.
نگارش، تدوين و انتشار مدخلها� دانشنامة فلسفة استنفورد به سرپرستي "دكتر ادوارد. ن. زالتا" افزون بر اينك� پيوندي فراگير ميان فضاي دانشگاهي و عرصه عمومي برقرار كرده، ويژگيها� درخور توجه ديگري هم دارد و آن اينكه اين دانشنامه به ويژه به كار دانشجويان و محققاني ميآي� كه ميخواهن� در زمينها� خاص پژوهش كنند.
ترجمه و انتشار تدريجي اين دانشنامه به زبان فارسي و فراهم كردن امكان مواجهه شمار هرچه بيشتري از خوانندگان علاقهمن� با آن از جمله اهدافي بوده كه چه بسا مورد نظر بانيان اين طرح بوده لذا "انتشارات ققنوس" با همكاري گروهي از مترجمان به سرپرستي "دكترمسعودعليا" و با كسب اجازه از گردانندگان دانشنامه فلسفه استنفورد (SEP) اقدام به ترجمه و انتشار اين دانشنامه مينماي� و اميدوار است چاپ اين مجموعه استمرار پيدا كند. -

ساموئل بكت دست نوشته وات را در پاريس شروع و در همان شهر تمام كرد. او متن اين رمان را در شش دفترچه ثبت كرد كه تاريخ انتهاي دفترچه نخست يازده فوريه 1941 است و تاريخ پايان دفترچه چهارم 28 دسامبر 1944- بخش عمدة رمان در حالي نوشته شد كه بكت از گشتاپو ميگريخ�. گريزي كه سرانجام او را به شهركوچك روسيون كشاند. بكت در توصيف اين كتاب ميگوي�: «فقط تلاشي است براي عاقل باقي ماندن و جلوگيري از مجنون شدنم.» كتاب وات چهار بخش دارد.
شخصيت اصلي كتاب يعني وات در تلاش براي رهيدن از حصار ذهنيت و رسيدن به عينيت و واقعيت در هر گام شكست ميخورد� تا به آنجا كه حتي من بودن منِ خود را نيز گم ميكند� تمام سررشتهه� از دستش در ميرون� و تمام شخصيتها� ديگر رمان نيز كه تلاش ميكنن� به واقعيت جهاني بيروني شكل و اقوام ببخشد فقط كار را خرابت� و پيچيدهت� ميكنن�.
رمان وات سرشار و لبريز از آرايهها� ادبي است و لبريز از توضيحات مفصل و طولاني در مورد اموري كه ظاهراً سطحيان� و ارزش توجه ندارند. اما شگرد و ارزش كار بكت در اين است كه در شرح اين تكرارها و تشريح موشكافانه اتفاقات بي اهميت، بيآنك� ادعايي روشنفكرانه در متن مطرح شود، به عميقتري� لايهها� مفهوم حيات انسان ميرس�.
«سهيل سمي» ترجمه آثار ادبي جهان از نويسندگان مشهوري چون مارگارت اتوود، هنري ميلر، كازوئو ايشي گورو، سال بلو، جرج كرول اوتس و ... را در كارنامه خود دارد.
ملت عشق
«ملت عشق» عنوان رمانی است از الیف شافاک، نویسنده اهل ترکیه، که با ترجمه ارسلان فصیحی از طرف نشر ققنوس منتشر شده است. این رمان که رمانی پرفروش در ترکیه بوده، داستان زنی است به نام اللا روبینشتاین که در آستانه ٤٠سالگی به تمام ارکانی که طی ساله� زندگیا� را برمبنای آنها ترتیب داده و پیش برده، شک کرده و با پشتپازد� به زندگی یکنواختش، راهی سفری با پایان نامعلوم شده است. او زنی است که سالهاس� عادتها� نیازها و سلیقههای� تغییر نکرده و زندگیا� بهصور� یکنواخت و منظم و عادی، روی خطی مستقیم پیش میرفت� و بهخصو� در ٢٠سال زندگی زناشویی، همه زندگیا� را جزءبهجز� با توجه به خانه و خانواده تنظیم کرده است. اما یک روز صبح ناگهان تصمیم میگیر� به همه اینها پشتپ� بزند و بهتنهای� راهی سفر شود. اندیشهها� عرفانی شرق و تأثیر این اندیشهه� بر شخصیت رمان یکی از موضوعات محوری رمان ملت عشق است. آنچه در پی میآید� سطرهایی است از این رمان: «در طول فصل بهار، در خانه زیبای خانواده روبینشتاین، کسی که صبح زودتر از بقیه بیدار میشد� به آشپزخانه میرف� و صبحانه را آماده میکر� اللا بود. معتقد بود صبحانه مهمتری� وعده غذایی است. در یکی از مجلهها� زنان خوانده بود... هرروز صبح بدون خستگی صبحانه همه را آماده میکرد� اینطور� با خودش میگف� دیگر بچهه� مجبور نمیشون� در مدرسه هلههول� بخورند و از اینکه وظیفه مادریا� را درست انجام داده، به خودش میبالی�. اما امروز صبح وارد آشپزخانه که شد، بهجا� آنکه مثل همیشه صبحانه را آماده کند، آب پرتقال بگیرد و نان تست کند، پشت میز آشپزخانه نشست و لپتاپ� را باز کرد. همینک� ایمیلهای� را از نظر گذراند، لبخندی درخشان صورتش را پوشاند. ایمیل� که انتظارش را میکشید� آمده بود...».
«ملت عشق» عنوان رمانی است از الیف شافاک، نویسنده اهل ترکیه، که با ترجمه ارسلان فصیحی از طرف نشر ققنوس منتشر شده است. این رمان که رمانی پرفروش در ترکیه بوده، داستان زنی است به نام اللا روبینشتاین که در آستانه ٤٠سالگی به تمام ارکانی که طی ساله� زندگیا� را برمبنای آنها ترتیب داده و پیش برده، شک کرده و با پشتپازد� به زندگی یکنواختش، راهی سفری با پایان نامعلوم شده است. او زنی است که سالهاس� عادتها� نیازها و سلیقههای� تغییر نکرده و زندگیا� بهصور� یکنواخت و منظم و عادی، روی خطی مستقیم پیش میرفت� و بهخصو� در ٢٠سال زندگی زناشویی، همه زندگیا� را جزءبهجز� با توجه به خانه و خانواده تنظیم کرده است. اما یک روز صبح ناگهان تصمیم میگیر� به همه اینها پشتپ� بزند و بهتنهای� راهی سفر شود. اندیشهها� عرفانی شرق و تأثیر این اندیشهه� بر شخصیت رمان یکی از موضوعات محوری رمان ملت عشق است. آنچه در پی میآید� سطرهایی است از این رمان: «در طول فصل بهار، در خانه زیبای خانواده روبینشتاین، کسی که صبح زودتر از بقیه بیدار میشد� به آشپزخانه میرف� و صبحانه را آماده میکر� اللا بود. معتقد بود صبحانه مهمتری� وعده غذایی است. در یکی از مجلهها� زنان خوانده بود... هرروز صبح بدون خستگی صبحانه همه را آماده میکرد� اینطور� با خودش میگف� دیگر بچهه� مجبور نمیشون� در مدرسه هلههول� بخورند و از اینکه وظیفه مادریا� را درست انجام داده، به خودش میبالی�. اما امروز صبح وارد آشپزخانه که شد، بهجا� آنکه مثل همیشه صبحانه را آماده کند، آب پرتقال بگیرد و نان تست کند، پشت میز آشپزخانه نشست و لپتاپ� را باز کرد. همینک� ایمیلهای� را از نظر گذراند، لبخندی درخشان صورتش را پوشاند. ایمیل� که انتظارش را میکشید� آمده بود...».
دختر رهبر سیرک
دختر رهبر سیرک، رمانی است از یوستین گوردر که با ترجمه شقایق قندهاری از طرف نشر ققنوس منتشر شده است. رمان با مرور دفترچه خاطرات قدیمی راوی آغاز میشو� و سطرهای آغازین آن، سطرهایی از این دفترچه خاطرات است. خاطراتی که راوی رمان آنها را در ١٩سالگی نوشته است. در ادامه، سطرهایی از این رمان را میخوانی�: «بهطو� کاملا اتفاقی از اینج� سر درآوردم. اولین هواپیمایی که بولونیا را ترک میکرد� ممکن بود عازم لندن یا پاریس باشد. الان که روی یک میز تحریر قدیمی خم شدها� و مینویسم� احساس میکن� کاملا برحسب تصادف است که ساله� پیش یک نروژی دیگر - که او هم بهنوع� در تبعید بود- اینج� مینشست� و مینوشت�. اکنون در شهری زندگی میکن� که یکی از نخستین کارخانهها� تولید کاغذ در آن واقع شده است. ویرانهها� کارخانهها� کاغذسازی قدیمی هنوز همچون مرواریدهایی بر روی ریسه در امتداد کف دره آویزانند. البته باید به آنها سرکشی کرد، اما من باید در هتل بمانم؛ هتلی که در آن پانسیون شدها�. بعید است در این نواحی کسی اسم «عنکبوت» را شنیده باشد. در اینج� همهچی� دور محور گردشگری و پرورش لیمو میگرد� که خوشبختانه الان فصل هیچکدا� نیست. آنطو� که میبینی� چند گردشگر در دریا پارو میزنند� اما هنوز فصل آبتن� شروع نشده است و لیموها هم تا چند هفته دیگر نمیرسن�. اتاقم تلفن دارد، اما هیچ دوستی برای درددلکرد� ندارم؛ درواقع از زمانی که ماریا رفته است، چنین دوستی نداشتهام�.
دختر رهبر سیرک، رمانی است از یوستین گوردر که با ترجمه شقایق قندهاری از طرف نشر ققنوس منتشر شده است. رمان با مرور دفترچه خاطرات قدیمی راوی آغاز میشو� و سطرهای آغازین آن، سطرهایی از این دفترچه خاطرات است. خاطراتی که راوی رمان آنها را در ١٩سالگی نوشته است. در ادامه، سطرهایی از این رمان را میخوانی�: «بهطو� کاملا اتفاقی از اینج� سر درآوردم. اولین هواپیمایی که بولونیا را ترک میکرد� ممکن بود عازم لندن یا پاریس باشد. الان که روی یک میز تحریر قدیمی خم شدها� و مینویسم� احساس میکن� کاملا برحسب تصادف است که ساله� پیش یک نروژی دیگر - که او هم بهنوع� در تبعید بود- اینج� مینشست� و مینوشت�. اکنون در شهری زندگی میکن� که یکی از نخستین کارخانهها� تولید کاغذ در آن واقع شده است. ویرانهها� کارخانهها� کاغذسازی قدیمی هنوز همچون مرواریدهایی بر روی ریسه در امتداد کف دره آویزانند. البته باید به آنها سرکشی کرد، اما من باید در هتل بمانم؛ هتلی که در آن پانسیون شدها�. بعید است در این نواحی کسی اسم «عنکبوت» را شنیده باشد. در اینج� همهچی� دور محور گردشگری و پرورش لیمو میگرد� که خوشبختانه الان فصل هیچکدا� نیست. آنطو� که میبینی� چند گردشگر در دریا پارو میزنند� اما هنوز فصل آبتن� شروع نشده است و لیموها هم تا چند هفته دیگر نمیرسن�. اتاقم تلفن دارد، اما هیچ دوستی برای درددلکرد� ندارم؛ درواقع از زمانی که ماریا رفته است، چنین دوستی نداشتهام�.
«نرون دروغین» عنوان رمانی است از لیون فویشت وانگر که بهتازگ� با ترجمه جواد سیداشرف توسط نشر ققنوس منتشر شده است. این رمان در سال ١٩٣٦ نوشته شد و به وضوح اثری ضدفاشیستی است که خاصه در کشورهای آنگلوساکسن با استقبال مواجه شد. بنابه توضیح خود کتاب، اگرچه اشاره داستان به دیکتاتوری رایش سوم –ب� ویژه حکومت «سگ سهس� جهنمی» که اشارها� مستقیم است به سه شخصیت اصلی رایش، یعنی هیتلر، گورینگ و گوبلز- کاملا واضح و کتمانناپذی� است، هدف فویشت وانگر از نوشتن این رمان چیزی به مراتب فراتر از نکوهش رژیم هیتلری است. نویسنده این رمان با دستمایه قراردادن موضوعی مربوط به گذشته، به سراغ فاشیسم رفته است. دوازده سال بعد از مرگ نرون، در متصرفات شرقی امپراتوری روم، مردی مدعی شد که امپراتور نرون است و اگرچه داستان خودکشی نرون پیش از آن همهج� پخش شده بود، اما مشکوکبود� مرگ او و تصور اینکه او زنده است و روزی باز به سلطنت بازخواهد گشت، سبب شد تا ادعای نرون جعلی مورد قبول مردم واقع شود و او طرفداران زیادی هم پیدا کند: «مرد بیگانه وارد میشو�. نه، این مرد بیگانه نیست، نرون است که به اتاق آمده. این همان چهره اوست. به سویش میآید� میخندد� آهسته، صمیمی؛ به او خیره میشو� و گل از گلش میشکف�. و بعد، حرف میزن�. این صدای نرون است. نه، نه، نباید شک به دل راه دهد. دلش میخواهد� اصرار دارد که این صدا صدای نرون باشد..».
«باغها� کیوتو» رمانی است از کیت والبرت که این� روزها با ترجمه علی قانع در نشر ققنوس به چاپ رسیده است. این رمان به روایت داستانی عاشقانه در حاشیه حوادث جنگ جهانی دوم میپرداز�. «باغها� کیوتو» به زندگی دختری ژاپنی میپرداز� که نامزدش را در حوادث مربوط به جنگ از دست داده است. این رمان اینگون� شروع میشو�: «پسرداییا� راندال را توی یوجیما کشتند. قبلا بهت گفته بودم؟ آخرین نفری بود که در آن جزیره کشته شد. میگفتن� بعد از آتشب� و بعد از انتقال باقی سربازها به بیمارستانه� یا به کیسهها� اجساد کشته شده بوده؛ حین پاکساز� منطقه یا به قول خودشان عملیات پاکساز�. یادم میآی� وقتی مادرم خبرها را میخوان� پشت میز آشپزخانه نشسته بود. نامه را دایی بزرگمان استرلینگ، پدر راندال، نوشته بود با مرکب سیاه و حروفی کجومعو� و با حالتی عصبی، انگار که کلمات از معنیشا� آگاه باشند. وقتی مادرم نامه را باز کرد من هم توی آشپزخانه بودم، بعد گرفتم و خودم خواندمش. میگف� که خبر مرگ راندال قطعی است، گرچه اطلاعی در مورد محل احتمالی جسدش ندارند و اینکه بعد از تسلیمشد� ژاپنیه� گزارشش را به هرکسی که خودش در نظر داشت دادهان� و اینکه کلا مفقودالاث� شده بود.. .».
فلسفه تراژدی، از افلاطون تا ژیژک
تراژدی؛ هنر زیبا یا هنر والا
چرا تراژدی در کل تاریخ دوهزارو ٥٠٠ ساله فلسفه تا امروز تا این حد مفهومی محبوب و مورد بحث فلاسفه مختلف بوده و پاسخها� متباین و متعارضی به آن داده شده است؟ فلسفه همواره دو مسئله را در مورد تراژدی مدنظر قرار داده است. مسئله اول این است که تراژدی چیست؟ این پرسشی است مربوط به صورت و فرم، یعنی اینکه تراژدی چه خصوصیاتی دارد که آن را از دیگر ژانرهای ادبی متمایز میکند� دومین مسئلها� که فلسفه درباره تراژدی مطرح کرده یک پارادوکس است: اینکه علیرغ� تماشای عذابآو� تراژدی که در آن قهرمان - که با همه ضعفهای� همیشه از بهترین مردمان است - به طرزی غمبا� جان خود را از دست میده� چرا این فرم نمایشی در طول تاریخ از محبوبتری� هنرها بوده است. چه خصوصیتی در ماسک گریان ملپومن وجود دارد که آن را همیشه در طول تاریخ تئاتر در کنار ماسک خندان تالیا نشانده است؟ از زمان یونان باستان و برگزاری جشنوارهها� باشکوه نمایش همزما� با جشن دیونوسیای شهر که در آن کل جمعیت ٣٠هزارنفره آتن تراژدیها� آیسخولوس،� سوفوکلس و� اوریپیدس را تماشا میکردن� تا امروز و اجرای تراژدیها� شکسپیر در سالنها� تئاتر سرتاسر دنیا همواره شاهد برتری این فرم نمایشی هستیم که هم نظر خواص را برآورده کرده و هم عوام را. ارسطو کاتارسیس را دلیل این تناقض میدانس�. سراینده تراژدی واقعها� را از زندگی قشرهای خواص جامعه تصویر میکر� که دستخوش اشتباهی میشون� و به کفارها� بیش از آنچه که مستوجب آن بودهان� دچار میشون�. مخاطب تراژدی از یکس� دچار ترس از همذاتپندار� با موقعیت مشابه قهرمان تراژدی میشو� و از سوی دیگر با او احساس همدردی میکن�. از ترکیب ترس و شفقت، تزکیه یا پالایش (کاتارسیس) اتفاق میافت�.
تقدیر در برابر آزادی، اسرارآمیزبودن مشیت الهی، نخوت، شکنندگی خوشبختی،� تعارضات لاینحل اخلاقی، تعارضات قابلح� زندگی، و در نهایت یافتن یک «فراغت متافیزیکی» از رنج و تناهی مضامینی بوده که فیلسوفان تراژدی به آن پرداختهان�. مثلا ارزش اصلی تراژدی برای هگل وقتی است که دوراهیها� اخلاقی را حل میکند� برای شلینگ وقتی است که سازگاری آزادی و ضرورت را نشانما� میدهد� برای نیچه وقتی است که برای رنج و تناهی زندگی یک فراغت متافیزیکی فراهم میآور� و برای شوپنهاور وقتی است که ما را از اراده به زندگی رویگردان کند. او نمایش یک بدبختی بزرگ را تنها عنصر ضروری برای تراژدی میدان�. همانقدر که در این بخش نگاه فلاسفه به تراژدی متباین بوده در بخش انتخاب الگویی از تراژدیها� کهن - معمولا انتخاب یک سیمای خاص - و تفسیر فلاسفه از آن شخصیت هم متناقض بوده است. مثلا برخلاف هایدگر که آنتیگونه را یک شهید و قدیس تفسیر میکن� هگل آنتیگونه را اخلاقا دارای نقص تفسیر میکن�. در مورد فرم تراژدی هم این تنوع در بین فلاسفه وجود داشته است. مثلا هگل درامها� فاقد ستیز و کشمکش را اصولا تراژدی نمیدانس� بلکه صرفا «داستانهای� غمانگی� برای زنان دهاتی» میدانس�. نیچه تراژدیبود� هر چیزی را که فاقد گروه همسرایان باشد انکار میکر� و هولدرلین و شلینگ تراژدیبود� هر آن چیزی را که در آن مرگ قهرمان به واسطه چیزی غیر از خودکشی باشد انکار میکردن�. از نظر کامو تعریف پیچیدهت� از این است. او تراژدی را از دو نوع «سادهدلی� جدا ميكند� سادهدل� نمایشنام� شهادت و سادهدل� ملودرام. تا جایی که به ملودرام مربوط است افراط زیاد بر عواطف اجازه نمیده� یک ملودرام را کاملا جدی بگیریم و در نتیجه ملودرام قادر نیست بهوجودآورند� کاتارسیس حقیقی ترس و شفقت باشد.
در فلسفه جدید از میانه قرن هجدهم هر کدام از فلاسفه تراژدی، عملا به یکی از دو سنت کانتی و هگلی تعلق دارند. هیوم در فلسفه جدید استثنا بود. او که واضع اصطلاح متداول «تأثیر تراژیک» است این تأثیر را صرفا نوعی لذت حسی و بدون هیچ ارزشگذار� اخلاقی میدانس�. جولیان یانگ در کتاب «فلسفه تراژدی» دیدگاه همه این فلاسفه را گاهی با دید انتقادی بررسی کرده است بهطوریک� خواننده در انتها میتوان� اطلاعات جامعی درباره بخش اعظمی از آنچه فلاسفه درباره تراژدی گفتهان� کسب کند. از نظر کانتیه� یعنی شلینگ،� هولدرلین، شوپنهاور� نیچه� و لاکان و معتقدان به «امر والا» چیزی که درباره تراژدی واقعا اهمیت دارد تجربه حالتی از وجود است که شخص در آن حالت بر رنج و تناهی زندگی فائق آید. دسته هگلیه� در مقابل این گروه قرار میگیرن� یعنی خود هگل، کیرکگور، بنیامین، اشمیت� کامو، میل� و ژیژک. آنها معتقدند چیزی که درخصوص تراژدی واقعا اهمیت دارد نمایش (و نه حلکرد�)� تعارض اخلاقی است. رویکرد والاباورانه به تراژدی واکنشی است به «مرگ خدا» [ی مسیحی]، اتفاق� که در اواخر قرن هجدهم روی داد. نظریهپردازا� این سنت اساسا تراژدی را از آن رو میخواهن� که در قبال رنج و تناهی زندگی، وظیفه فراهمآورد� «فراغت متافیزیکی» را برعهده بگیرد، وظیفها� که پیشت� دین آن را برعهده داشت. نیچه، بهویژ� با تامل بر دیونوسیگرای� پرشور دوران جوانیا� در کتاب زایش تراژدی ملاحظه میکن� که گرچه دین دیگر قادر نیست این نیاز متافیزیکی را برآورده سازد اما این موضوع بههیچوج� به معنای آن نیست که این نیاز از بین رفته است و ازاینر� فلاسفه از آنجا که از خدا محروم شدند به هنر روی آوردند، ام� نه هنر زیبا، بلکه هنر والا. آنها دریافتند که در هنر والا میتوانن� آن فراغت عاطفیا� را دریافت کنند که پیشت� دین آن را فراهم میآورد� ام� بدون آنکه مجبور باشند متعهد به باورهای متافیزیکیا� باشند که آنها را دیگر عقلا پوچ یافته بودند. اما نشاندن تراژدی که احساس امر والا را به وجود میآور� در مقام تراژدی در والاترین رسالتش با این مشکل مواجه است که دیگر آنچه را ارسطو «لذت ویژه تراژدی» میخوان� درنمییابی� و نشان نمیده� چرا تراژدی به طور خاص نقشی کلیدی در حیات انسان ایفا میکن�. اما از نظر هگلیه� تأثیر مهمی که تراژدی برایمان تدارک میبین� درگیری پرثمر با دوراهیها� اخلاقی است. البته خود هگل ادعا کرده که گرچه تراژدی در دوران باستان این کارکرد را داشته است اما در روزگار ما فلسفه بهتر از پس آن برمیآی�. بااینحا� فلسفها� که به معنای حقیقی کلمه توان درگیرکردن «کل فرد» را دارد علاوه بر فلسفه باید تراژدی نیز باشد.
تراژدی؛ هنر زیبا یا هنر والا
چرا تراژدی در کل تاریخ دوهزارو ٥٠٠ ساله فلسفه تا امروز تا این حد مفهومی محبوب و مورد بحث فلاسفه مختلف بوده و پاسخها� متباین و متعارضی به آن داده شده است؟ فلسفه همواره دو مسئله را در مورد تراژدی مدنظر قرار داده است. مسئله اول این است که تراژدی چیست؟ این پرسشی است مربوط به صورت و فرم، یعنی اینکه تراژدی چه خصوصیاتی دارد که آن را از دیگر ژانرهای ادبی متمایز میکند� دومین مسئلها� که فلسفه درباره تراژدی مطرح کرده یک پارادوکس است: اینکه علیرغ� تماشای عذابآو� تراژدی که در آن قهرمان - که با همه ضعفهای� همیشه از بهترین مردمان است - به طرزی غمبا� جان خود را از دست میده� چرا این فرم نمایشی در طول تاریخ از محبوبتری� هنرها بوده است. چه خصوصیتی در ماسک گریان ملپومن وجود دارد که آن را همیشه در طول تاریخ تئاتر در کنار ماسک خندان تالیا نشانده است؟ از زمان یونان باستان و برگزاری جشنوارهها� باشکوه نمایش همزما� با جشن دیونوسیای شهر که در آن کل جمعیت ٣٠هزارنفره آتن تراژدیها� آیسخولوس،� سوفوکلس و� اوریپیدس را تماشا میکردن� تا امروز و اجرای تراژدیها� شکسپیر در سالنها� تئاتر سرتاسر دنیا همواره شاهد برتری این فرم نمایشی هستیم که هم نظر خواص را برآورده کرده و هم عوام را. ارسطو کاتارسیس را دلیل این تناقض میدانس�. سراینده تراژدی واقعها� را از زندگی قشرهای خواص جامعه تصویر میکر� که دستخوش اشتباهی میشون� و به کفارها� بیش از آنچه که مستوجب آن بودهان� دچار میشون�. مخاطب تراژدی از یکس� دچار ترس از همذاتپندار� با موقعیت مشابه قهرمان تراژدی میشو� و از سوی دیگر با او احساس همدردی میکن�. از ترکیب ترس و شفقت، تزکیه یا پالایش (کاتارسیس) اتفاق میافت�.
تقدیر در برابر آزادی، اسرارآمیزبودن مشیت الهی، نخوت، شکنندگی خوشبختی،� تعارضات لاینحل اخلاقی، تعارضات قابلح� زندگی، و در نهایت یافتن یک «فراغت متافیزیکی» از رنج و تناهی مضامینی بوده که فیلسوفان تراژدی به آن پرداختهان�. مثلا ارزش اصلی تراژدی برای هگل وقتی است که دوراهیها� اخلاقی را حل میکند� برای شلینگ وقتی است که سازگاری آزادی و ضرورت را نشانما� میدهد� برای نیچه وقتی است که برای رنج و تناهی زندگی یک فراغت متافیزیکی فراهم میآور� و برای شوپنهاور وقتی است که ما را از اراده به زندگی رویگردان کند. او نمایش یک بدبختی بزرگ را تنها عنصر ضروری برای تراژدی میدان�. همانقدر که در این بخش نگاه فلاسفه به تراژدی متباین بوده در بخش انتخاب الگویی از تراژدیها� کهن - معمولا انتخاب یک سیمای خاص - و تفسیر فلاسفه از آن شخصیت هم متناقض بوده است. مثلا برخلاف هایدگر که آنتیگونه را یک شهید و قدیس تفسیر میکن� هگل آنتیگونه را اخلاقا دارای نقص تفسیر میکن�. در مورد فرم تراژدی هم این تنوع در بین فلاسفه وجود داشته است. مثلا هگل درامها� فاقد ستیز و کشمکش را اصولا تراژدی نمیدانس� بلکه صرفا «داستانهای� غمانگی� برای زنان دهاتی» میدانس�. نیچه تراژدیبود� هر چیزی را که فاقد گروه همسرایان باشد انکار میکر� و هولدرلین و شلینگ تراژدیبود� هر آن چیزی را که در آن مرگ قهرمان به واسطه چیزی غیر از خودکشی باشد انکار میکردن�. از نظر کامو تعریف پیچیدهت� از این است. او تراژدی را از دو نوع «سادهدلی� جدا ميكند� سادهدل� نمایشنام� شهادت و سادهدل� ملودرام. تا جایی که به ملودرام مربوط است افراط زیاد بر عواطف اجازه نمیده� یک ملودرام را کاملا جدی بگیریم و در نتیجه ملودرام قادر نیست بهوجودآورند� کاتارسیس حقیقی ترس و شفقت باشد.
در فلسفه جدید از میانه قرن هجدهم هر کدام از فلاسفه تراژدی، عملا به یکی از دو سنت کانتی و هگلی تعلق دارند. هیوم در فلسفه جدید استثنا بود. او که واضع اصطلاح متداول «تأثیر تراژیک» است این تأثیر را صرفا نوعی لذت حسی و بدون هیچ ارزشگذار� اخلاقی میدانس�. جولیان یانگ در کتاب «فلسفه تراژدی» دیدگاه همه این فلاسفه را گاهی با دید انتقادی بررسی کرده است بهطوریک� خواننده در انتها میتوان� اطلاعات جامعی درباره بخش اعظمی از آنچه فلاسفه درباره تراژدی گفتهان� کسب کند. از نظر کانتیه� یعنی شلینگ،� هولدرلین، شوپنهاور� نیچه� و لاکان و معتقدان به «امر والا» چیزی که درباره تراژدی واقعا اهمیت دارد تجربه حالتی از وجود است که شخص در آن حالت بر رنج و تناهی زندگی فائق آید. دسته هگلیه� در مقابل این گروه قرار میگیرن� یعنی خود هگل، کیرکگور، بنیامین، اشمیت� کامو، میل� و ژیژک. آنها معتقدند چیزی که درخصوص تراژدی واقعا اهمیت دارد نمایش (و نه حلکرد�)� تعارض اخلاقی است. رویکرد والاباورانه به تراژدی واکنشی است به «مرگ خدا» [ی مسیحی]، اتفاق� که در اواخر قرن هجدهم روی داد. نظریهپردازا� این سنت اساسا تراژدی را از آن رو میخواهن� که در قبال رنج و تناهی زندگی، وظیفه فراهمآورد� «فراغت متافیزیکی» را برعهده بگیرد، وظیفها� که پیشت� دین آن را برعهده داشت. نیچه، بهویژ� با تامل بر دیونوسیگرای� پرشور دوران جوانیا� در کتاب زایش تراژدی ملاحظه میکن� که گرچه دین دیگر قادر نیست این نیاز متافیزیکی را برآورده سازد اما این موضوع بههیچوج� به معنای آن نیست که این نیاز از بین رفته است و ازاینر� فلاسفه از آنجا که از خدا محروم شدند به هنر روی آوردند، ام� نه هنر زیبا، بلکه هنر والا. آنها دریافتند که در هنر والا میتوانن� آن فراغت عاطفیا� را دریافت کنند که پیشت� دین آن را فراهم میآورد� ام� بدون آنکه مجبور باشند متعهد به باورهای متافیزیکیا� باشند که آنها را دیگر عقلا پوچ یافته بودند. اما نشاندن تراژدی که احساس امر والا را به وجود میآور� در مقام تراژدی در والاترین رسالتش با این مشکل مواجه است که دیگر آنچه را ارسطو «لذت ویژه تراژدی» میخوان� درنمییابی� و نشان نمیده� چرا تراژدی به طور خاص نقشی کلیدی در حیات انسان ایفا میکن�. اما از نظر هگلیه� تأثیر مهمی که تراژدی برایمان تدارک میبین� درگیری پرثمر با دوراهیها� اخلاقی است. البته خود هگل ادعا کرده که گرچه تراژدی در دوران باستان این کارکرد را داشته است اما در روزگار ما فلسفه بهتر از پس آن برمیآی�. بااینحا� فلسفها� که به معنای حقیقی کلمه توان درگیرکردن «کل فرد» را دارد علاوه بر فلسفه باید تراژدی نیز باشد.