ŷ

غزل معاصر discussion

62 views
فاطمه نوری

Comments Showing 1-4 of 4 (4 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Hadi (new)

Hadi | 90 comments Mod
دیگر بس است ای عشق هر چه طاقت آوردم

تا عمر دارم گرد تو هرگز نمی گردم


آوازه ی آتش فشانم در جهان پر شد

امروز مثل زمهریری ساکت و سردم


آسوده ای بر کنج ساحل غرق امواجم

دنبال مردی در میان خیل نا مردم


نگذاشتی مرهم به روی زخم این آهو

تنها نمک روی نمک افزوده بر دردم


تا روسپیدی یک قدم باقیست بی تردید

باید از آتش بگذری روزی غزل مردم




message 2: by Hadi (new)

Hadi | 90 comments Mod
گفتی تو را باور کنم من باورت کردم

هر چند عاشق بوده ای عاشق ترت کردم


نگذاشتم ویران شوی در پنجه ی پاییز

روی مزار عاشقانم پر پرت کردم


تا رو سپید از امتحان عشق باز آیی

آتش شدم آتش شدم ، خاکسترت کردم


در انتهای فصل ویرانی تو می آیی

آنقدر خواندم فصل ها را از برت کردم





message 3: by Hadi (new)

Hadi | 90 comments Mod


ای سیب سرخ تا حد چیدن رسیده ای
پرهیز نه برای چشیدن رسیده ای

آدم بهشت را به بهایت فروخته است
با قیمت بهشت ندیدن رسیده ای

روحم شبیه ظرف سفالی شکسته بود
ای جان پر کشیده که بر تن رسیده ای

دیگر برای کشتن من نقشه ای نریز
با خنجر نگاه به گردن رسیده ای

روی درخت حادثه ماندن مجاز نیست
ای سیب سرخ تا حد چیدن رسیده ای







message 4: by Hadi (new)

Hadi | 90 comments Mod

تا بپیچانی به دورم ساقه ی نیلوفری را

باز خواهم کرد یک شب از سرم این روسری را


حلقه های بازوانت گردنم را می فشارد

می فشارم روی سینه حلقه ی انگشتری را


من به اوج عصمت تو راه دارم ... نه ندارم

از برم هر چند از بر ، آیه ی افسونگری را


در شمال چشم هایت چایکاران شمالی

در پی ات افتاده دیدم دختران بندری را


می روی و بغض ها را روی من آوار کردی

سیر می خواهم بگریم لحظه های آخری را




back to top