Dandelion - قاصدک discussion
كوچهها� بنبس�
date
newest »



که تجلی حضور همه روزنه ها را بدهند
من در آن بن بستی که به آوار دل خسته انسان شرافت برسد، دل بستم
و هنوز محو تماشای توام تا نفس آخر عشق
و هنوز معتقدم با نفس آخر عشق، قلب من هم مرده
من از آینده ناآمده هم باخبرم
و از اخراج امید و ز یک شعله که خاکستریم خواهد کرد
يك اتفاق ساده و تكراري بودبود، نه؟
اما اين اتفاق شايد كه در فرايند روزگار نقش به سزايي داشت يا داشته باشد. از نزديك قيافه� دختر را ديدم
دختر قشنگي بود، هرچند ترس و وحشت لحظه� آخر روي لبخند او ماسيده بود. اما نتوانسته بود؛خنده� نمكين كنج لبه� را پاك كند.
به چه ميخندي� و چرا ميخنديد؟كدا� خاطره� قشنگ او را به تبسم واداشته بود؟ يا متلك شيرين و نگاه كدام رهگذر ابه وجدش آورده بودكه...؟
اگر زنده ميماند� چه مسيري در پيش داشت؟ چكاره ميشد� آيا اهل درس و مشق بود و درسش را ادامه ميدا� تا جاييك�...يا عروس ميش� و مادر چندين فرزند و از طريق آنه� به ...شايد هيچكدا� نبود و دختري هلهخن�-نظر باز-بود كه آخر و عاقبتي جز غوطه خوردن در منجلاب اعتياد و فحشا نداشت و مايه� ...
در هر صورت ، امروز ماشيني از خيابان خارج، داخل پياده رو آمد و دختري را در جا كشت!و ساعته� جنازه� خونينش زير درخت نارون كرمزد� افتاد.
من كنارش ايستادم تا آمبولانس او را برد . اما خون سياهشدها� زير سم مگسه� لگدكوب شد.
امروز دختري مرد و من در حجم مسطح و بيشك� خون او همه چي ديدم. همهچ� شنيدم. رقص دلنشين سينهها� چرخش باسن شكيل و ...فقط اينه� نبود. درد زايمان و گريه� پس از طلاق و ولگردي و ...عجيب بود كه آنهم� قشنگي و زيبايي را خيلي كمتر از آن ديدم كه بديه� را چرا؟
شما ميدانيد�