غزل معاصر discussion
محمد رفیعی
date
newest »

از راز تازه ای دل من با خبر شده است
شعرم به شعر های تو نزدیک تر شده است
بی شک تمامی شعرا چشمشان به توست
شعر از وجود توست که نامش هنر شده است
دیشب دوباره مثل شب قبل و قبل تر
مشغول شعر بودم و دیدم سحر شده است
یک لحظه آمدم به خودم دیدم عاشقم
طوری که گفته اند خدایم بشر شده است
باشد شما به کیش خود و من به کیش خود
این طفل سر به زیر شما خیره سر شده است
مادر قبول کن ، و برایم دعا نکن
آب از سرم گذشته دعا بی اثر شده است
من را رها کنید که مضمون کهنه ایست
پروانه ای که از هیجان شعله ور شده است
تقصیر من نبوده که جادوی چشم توست
آری درخت عاشق برق تبر شده است
این بیت ها که حامل پیغام من به توست
یعنی غزل کبوتر پیغام بر شده است
دستی دراز کن به قفس احتیاج نیست
این مرغ سال هاست که بی بال و پر شده است
این شعر نقل قصه ی مجنون دیگری است
منظومه ای که در غزلی مختصر شده است
شعرم به شعر های تو نزدیک تر شده است
بی شک تمامی شعرا چشمشان به توست
شعر از وجود توست که نامش هنر شده است
دیشب دوباره مثل شب قبل و قبل تر
مشغول شعر بودم و دیدم سحر شده است
یک لحظه آمدم به خودم دیدم عاشقم
طوری که گفته اند خدایم بشر شده است
باشد شما به کیش خود و من به کیش خود
این طفل سر به زیر شما خیره سر شده است
مادر قبول کن ، و برایم دعا نکن
آب از سرم گذشته دعا بی اثر شده است
من را رها کنید که مضمون کهنه ایست
پروانه ای که از هیجان شعله ور شده است
تقصیر من نبوده که جادوی چشم توست
آری درخت عاشق برق تبر شده است
این بیت ها که حامل پیغام من به توست
یعنی غزل کبوتر پیغام بر شده است
دستی دراز کن به قفس احتیاج نیست
این مرغ سال هاست که بی بال و پر شده است
این شعر نقل قصه ی مجنون دیگری است
منظومه ای که در غزلی مختصر شده است
در کار سحر روی تو اعجاز مانده است
مضمون چشمهای تو ممتاز مانده است
در آسمان آبی چشمت پرنده ای
عمری است بین ماندن و پرواز مانده است
موسیقی از صدای تو الگو گرفته شد
لبهات بی بدیل ترین ساز مانده است
تقلید توست شاخه نباتش اگر غزل
در انحصار خواجه ی شیراز مانده است
باید چه گفت از تو که اندامت از ازل
زیباترین نمونه ی ایجاز مانده است
تنها دو واژه وصف تو شد : " وصف ناپذیر "
از دیدنت دهان غزل باز مانده است
می خواهی از تو دل بکنم این عذاب نیست؟
باور منم چگونه که این لحظه خواب نیست؟
گفتی قبول کن که نبودم که نیستم
اما چطور ؟ حرف تو حرف حساب نیست
آخر چگونه چشم ببندم میان روز
با چشم بسته فکر کنم آفتاب نیست
دیگر بگو چه کار کنم باورت شود
چیزی به غیر از عشق در این انتخاب نیست
بودن کنار تو به خدا اوج زندگی است
عمرش اگر چه بیشتر از یک حباب نیست
هر چند این کویر سراسر توهم است
این دست ها قبول کن عشقم ! سراب نیست
در هر پیاله خون دل است اینکه می خورم
این مستی همیشگی ام از شراب نیست
بگذار تا گناه بدانند عشق را
بانو اگر گناه تویی ! جز ثواب نیست
این سیب چیده می شود اولاد آدمم
این لحظه وقت فکر به روز حساب نیست
و تازگی غزل عاشقانه می گویم
رسول عشقم و اعجاز کرده ام با شعر
که وصف روی تو را ماهرانه می گویم
به پای بی ادبی ام ندان که از عشق است
اگر تو را به ضمیر شما نمی گویم
و این که عشق منی ، خوش سلیقه ام بانو
نه اینکه فکر کنی شاعرانه می گویم
خلاصه عرض کنم ، بهترین این جمعی
نگاه کن به خودت ، صادقانه می گويـم
چه خوب روی لبانت نشست لبخندی
که این غزل را با این بهانه می گویم
و چند جمله ی دیگر که مانده در دل من
کنار گوش خودت محرمانه می گویم !