ŷ

غزل معاصر discussion

18 views
حج

Comments Showing 1-7 of 7 (7 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments بنویسید ز باران و خدا


message 2: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments صف کشیدند همه آینه ها تا برکه
چه نحیف است خدا! پهلوی دریا برکه
یک نفر آینه از تیغه خورشید گذشت
داد زد: شاهد ما باش تو حیّ! ها! برکه!
گفت ما آینه ها نسل بیابانزادیم
درک کن تشنگی کهنه ما را برکه
یک شبی چشمه شدی زمزم گون یادت هست؟
هاجر وتشنگی وهروله....لی....لا... برکه؟!
یک شبی خوب تماشا شده بودی در طور
که گره خورد به مفهوم چلیپا... برکه
و پراکند به تنزیل دو مشتی خورشید
ختم شد واژه«اِن کنت»به«مولا»...برکه!
بعد از آن آینه ای بی لک را بالا برد
جدل افتاد به لولا و تولا... برکه !
گفت این آینه را ای همه آینه ها
بسپارم به زلالی شما یا... برکه ؟!
آنقدر نور تراوید به ظرفیت دشت
ناگهان پر شد از اما، اگر، آیا... برکه
پلک زد، پرده ای افتاد، و تنها شد با
چندی از فرقه حاشا و تماشا برکه
و شنیدیم... و گفتند... و دیدی پس از آن
که چه کردندچه با حیدر وطاها...برکه!
همه رفتند... وتنها شد و شاهد خشکید
هر چه بود آنشب شاهد شد الاّ برکه


message 3: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments موهای او سپید شد اما هنوز هم حج ات نبوده قسمت بابا، هنوز هم -
وقتی که حاجیان تو از راه می رسند با شوق، پای صحبت آنها هنوز هم ...
آرام بغض می کند و خیس می شود ریش سفیدو گونه اش: «آیا هنوز هم
قسمت نبوده است ببینم مدینه را یا کعبه را به عالم رؤیا هنوز هم
محرم شوم ، طواف کنم دور خانه ات آنجا که هست مرکز دنیا هنوز هم»
شهری که زادگاه عزیز محمد است عطر بهشت می دهد آنجا هنوز هم
این است خانه ای که خلیلش بنا نهاد اینجا که هست قبله دلها هنوز هم
بابا خدا کند که خدا حاجیت کند آیا شده است نوبتتان؟ یا هنوز هم ...


message 4: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments در من بریز مستی ممتد را

یک جرعه از نگاه محمد صلی الله علیه و آله را

بر من ببار و پاک کن از جانم

این چند سال خاطرة بد را

بگذار تا که رجم کنم این بار

نفس فریب خورده مرتد را

باید به حلق هر چه تعلق هست

بنشاند عزم تیغ مردد را

از حیطه خطوط رها کن، آه!

این بالهای مسخ مقید را

بفرست چون نسیم به سمت من

اشیاء لامکان مجرد را

از «لا یصدّعون ...» ز اباریقت

پرتر بریز جام مجدّد را

بر من بریز مثل همین باران

لبخند عاشقانه ممتد را


message 5: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments مرا به خانه زهرای مهربان ببرید به خاکبوسی آن قبر بی نشان ببرید
اگر نشانی شهر مدینه را بلدید کبوتر دل ما را به آشیان ببرید
کجاست آن در آتش گرفته، تا که مرا برای جامه دریدن به سوی آن ببرید
مرا ـ اگر شدم از دست ـ بر نگردانید بروی دست بگیرید و بی امان ببرید
کجاست آن جگر شرحه شرحه تا که مرا کنار سنگ مزارش، کشان کشان ببرید
مرا که مهر بقیع است در دلم، چه شود اگر به جانب آن چار کهکشان ببرید
نه اشتیاق به گل دارم و نه میل بهار مرا به غربت آن هیجده خزان ببرید
کسی صدای مرا در زمین نمی شنود فرشته ها! سخنم را به آسمان ببرید


message 6: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments کوچه آب زده آینه کاری شده است
بوی اسفند و گلاب است که جاری شده است

آفتاب آمده بر کوچه طلا می پاشد
آسمان آیه ای از جنس خدا می پاشد

در دل مرد و زن و پیر و جوان هلهله است
ذکر تسبیح و دعا بدرقه قافله است

مثل خورشید به رغم همه گِل بستنها
قافله می گذرد از همه دل بستنها

قافله می گذرد شهر معطر شده است
چشمها از سر شوق است اگر تر شده است

حافظ ! این قافله مصداق مضامین تو شد
مست از ذوق و سخن سنجی شیرین تو شد

گردن انداخته در حلقه طوق کعبه
که قدم می زند اینگونه به شوق کعبه

ترسی از سختی صحرا و بیابانش نیست
غمی از سرزنش خار مغیلانش نیست
کاروان می رود و جاده عقب می ماند
چاوشی خوان به ندا آمده و می خواند:

«بارالها! نشود لال به هنگام ممات
هر زبانی که فرستد به محمد صلوات»

صلوات از دم گرم همه بر می خیزد
با گل و آینه و خاطره می آمیزد

کاروان! می روی و شوق زیارت داری
خوش به حال تو که اینقدر سعادت داری

خوش به حال تو که امسال مسافر شده ای
خانه دوست همین جاست که زائر شده ای

می روی جرعه ای از زمزم حق نوش کنی
یا که از غار حِرا شهد عَلَق نوش کنی

عصر روز نهم حج به دعای عرفه
محو حق می شوی از حال و هوای عرفه

عرفات است، به سرگشتگی اش می ارزد
آدم اینجا بدن و دست و دلش می لرزد

کاروان! حال که از دوست رسیده پیکی
تنگ بربند کمر را و بگو لبّیکی

مست شو! مست،که این جرعه به کام تورسید
خوش به حال توکه این قرعه به نام تورسید

برو در مروه صفایی کن و خوش باش، برو!
سهم ماها، همه ای کاش شد، ای کاش...برو!

کاش ما نیز به این قافله می پیوستیم
کاشکی جامه احرام به خود می بستیم
ما که اینگونه سراپا همه حاجت شده ایم
عاشقانیم که مشتاق زیارت شده ایم

گردن بندگی از شوق چنین کج داریم
دیر سالیست که ما آرزوی حج داریم

مادرم گفته به حج ـ آرزوی دور از دست ـ
گیسوانش همه در جامه احرام نشست

پدرم گفت به حج رفته، ولیکن در خواب!
تا ستونهای فرج رفته، ولیکن در خواب!

ای خدا می شود آیا به طوافت برسیم
مثل سیمرغ برآییم و به قافت برسیم

دست در حلقه آن خانه و آن در بزنیم
بوسه بر خاک سر قبر پیمبر بزنیم

به سر آریم شبی را به سر خاکی که
رازهایی است در آن از بدن پاکی که...

رازهایی که ... چه سر بسته و پنهان و بدیع!
اسم این خاک بقیع است، بقیع است، بقیع

یادی از دختر پیغمبر و میخ و پهلو
چه گذشته است میان در و میخ و پهلو!

بغض اینجاست که بر عمق گلو می غلتد
اشک اینجاست که از چشم فرو می غلتد

حج سراسر همه یادآوری از تاریخ است
مرحله مرحله اش باوری از تاریخ است

این بنایی است که بی نقص ترین تقویم است
سند محکمی از آدم و ابراهیم است
این بنایی است که گفته است به نجاشی ها
حاصلی نیست شما را ز فروپاشی ها

این بنایی است که بیرون زده عشق از قِبَلش
کربلا و نجف و شام و دمشق از قِبَلش

این نه ازآجروسنگ است ونه ازکاهگل است
خشت خشتش همگی حاصل اشک است ودل است

چه شکوهی است در این پیچ و خم اسلیمی
هر که باشی چو به اینجا برسی تسلیمی

کاروان رفته و حالا زسفر می آید
بوی اسفند و گل و عطر و شکر می آید

شعر در وضع چنین منظره ای می ماند
کاروان می رسد و چاوش خوان می خواند:

«بارالها! نشود لال به هنگام ممات
هر زبانی که فرستد به محمد صلوات»


message 7: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments بیا مرا به نمازی مدام دعوت کن به بیکرانی حجّی تمام دعوت کن

مرا به بقعه سبز مدینه نبوی برای عرض درود و سلام دعوت کن

ببار بر سرم از «ناودان» رحمت، مهر مرا به خلوت آن بار عام دعوت کن

سکوت «زمزم» قلب مرا بر آشوبان به«سعی» عشق و «صفا»ی قیام دعوت کن!

به آن مکان که ملائک فرود می آیند برای «تلبیه» و احترام دعوت کن

مرا به «مروه» و شور «طواف» و شوق «بقیع» به لمس عشق درآن «استلام» دعوت کن

به غربتی که ز«بیت الحزن»شتک زده است مرا به خلوت پاک امام دعوت کن!

تمام حرف من این است، ای خدای بزرگ! مرا به کعبه عالی مقام دعوت کن!


back to top