ŷ

غزل معاصر discussion

38 views
مهرانه جندقی

Comments Showing 1-2 of 2 (2 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Hadi (new)

Hadi | 90 comments Mod
عادت به چشمهای سیاهت نمی کنم
اصلا از این به بعد نگاهت نمی کنم

میپرسم از خودم که چرا زجر می کشم
خود را و تورا برای چه راحت نمی کنم

من می روم گلایه نکن از نبود من
می خواهمت ، که غرق گناهت نمی کنم

صد بار توبه کردم و این بار هم نشد
ای فرصت دوباره تباهت نمی کنم

این آخرین شب است که میبینمت عزیز
هرگز از این به بعد نگاهت نمی کنم







message 2: by Hadi (new)

Hadi | 90 comments Mod


عشق مانند گناهیست که نا خواسته است
در وجودت کسی انگار به پا خواسته است

از همان روز که از بام گذشته ست عقاب
یک کبوتر به هوایش به هوا خاسته است

با خودش برده فقط خاطره ای را از من
آن که در خاطر من اینهمه جا خواسته است

من نمیخواستم اینگونه پریشان بشوم
دلم این عشق پر از دغدغه را خواسته است

آنکه دستان مرا داد به دست تو کجاست؟
پس چرا راه مرا از تو جدا خواسته است؟





back to top