غزل معاصر discussion
مهرانه جندقی
date
newest »

عشق مانند گناهیست که نا خواسته است
در وجودت کسی انگار به پا خواسته است
از همان روز که از بام گذشته ست عقاب
یک کبوتر به هوایش به هوا خاسته است
با خودش برده فقط خاطره ای را از من
آن که در خاطر من اینهمه جا خواسته است
من نمیخواستم اینگونه پریشان بشوم
دلم این عشق پر از دغدغه را خواسته است
آنکه دستان مرا داد به دست تو کجاست؟
پس چرا راه مرا از تو جدا خواسته است؟
اصلا از این به بعد نگاهت نمی کنم
میپرسم از خودم که چرا زجر می کشم
خود را و تورا برای چه راحت نمی کنم
من می روم گلایه نکن از نبود من
می خواهمت ، که غرق گناهت نمی کنم
صد بار توبه کردم و این بار هم نشد
ای فرصت دوباره تباهت نمی کنم
این آخرین شب است که میبینمت عزیز
هرگز از این به بعد نگاهت نمی کنم