ŷ

غزل معاصر discussion

43 views
غزل امروز

Comments Showing 1-5 of 5 (5 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by sara (new)

sara | 5 comments باز آسمان امشب به طبلی لال می­کوبد

تا صبح تق تق تق بدین منوال می­کوبد

تا صبح مرد راه­راهی را که زندانی �

- در خویش کردم بر تن خود خال می­کوبد

با چار پاییز پیاپی این­چنین تاریخ

تقویم را بر سینه­ی امسال می­کوبد

حتا صدای بال گنجشکی نمی­آید

عمری است در هاون پری را زال می­کوبد

عمری است تا قصه به این­جا می­رسد، دستی �

- می­آید و بر سینه­ی نقال می­کوبد

آن دست که کاری بلد هم نیست، جز این­که �

- بر شانه­های بی­لیاقت بال ­می­کوبد

دار و ندارم رفت در این شهر که حافظ -

- هم هر دری را با امید فال می­کوبد



message 2: by sara (new)

sara | 5 comments ولی منی که چنین پرتم از مراحلتان

چگونه می­روم و می­رسم به ساحلتان

سلام خان چل­گیس، ای که جا مانده است

میان بستر نم­دار خواب ما، تلتان

فرشته­اید و از آن نمونه­های عجیب

که دردهای زمینی نمی­کند ولتان

به بند کردن دل­های خسته مشغولید

و بند و تبصره­ای نیز نیست شاملتان

سپیده سرزده، وقت است چشم بگشایید

به چشم آینه­هایی که در مقابلتان...



شما تمام زمین حق آب و گل دارید

و ما همیشه ارادت به آبتان، گلتان...

قرار شد که بیایید اگر و بگشایید �

به آن دو دست سبک عقده از دلم � دلتان �

- خبر دهید که گاوی، کبوتری، چیزی

سر بریده­ی ما هم که نیست قابلتان



message 3: by sara (last edited Aug 02, 2008 03:02AM) (new)

sara | 5 comments ابر وقتی از غم چشم تو غافل می شود
جای باران میوه اش زهر هلاهل می شود
سر بچرخان، از تنت بیرون بیا، لختی برقص
در هوای چیدنت دستان من دل می شود
سر بچرخان، از هوا سرشار شو، قدری بخند
دین من با خنده ی گرم تو کامل می شود
هر طرف رو می کنم، محرابی از ابروی توست
رو بگردانی، نماز خلق باطل می شود
می توانی تب کنی، بغض زمین را بشکنی
بی نگاهت آب اقیانوس ها گل می شود
چشم هایم را بگیر و چشم هایت را مگیر
ای که بی چشم تو کار عشق مشکل می شود


message 4: by sara (new)

sara | 5 comments عاشق که شدی در هیجانی، نگرانی!

عشق است و تو هستی و جهانی نگرانی!

عاشق که شدی فرق ندارد که کجا، کِی

یا این­که برای چه کسانی نگرانی!

تا زمزمه‌� زخمی یک برگ بیاید

بر بال نسیمش ننشانی، نگرانی

در باغ اگر چهچهه‌� چلچله‌ا� هست

آن را به درختی نرسانی، نگرانی

یک روز می‌آی� به خودت: خسته‌ترین�

پیری و شده تازه جوانی نگرانی!

تا خواب ِکه آشفته شود از تب و تابش؟

این بار که افتاد به جانی نگرانی

عاشق که شدی - فرق ندارد که کجا؟ کِی؟

تا صبح قیامت نگرانی...

نگرانی...




message 5: by zst (new)

zst taheri (zsadattaheri) | 55 comments خیلی ممنون
من هم می تون شعر بذارم نظر بدید؟



back to top