داستان كوتاه discussion
دستانت در گریبانم جا مانده است/ مهدی بهروزی
date
newest »


این شعرها
به من تلنگر می زنند برای رفتن به سمت خوانش های قدیمی
که از آنها دور ماندیم
شعر شما
یادآور
همان پارچه ء سفید کوچکیست
میان سیاهی و چرکی ها
که در نسیم پر از گرد و غبار زمان
در حال وزیدن است
و هنوز ندای سپیدی دارد
.
.
ممنونمم
لذت بردم
عاشق این جملات بی انتهام
انتهای جمله فقط در ذهن نویسنده و مخاطب شکل می گیره
مهدی جان واقعا نوشته هاتو دوس دارم حس خوبی بهم میدن مخصوصا اینکه باید با اطلاعات واقعا زیاد مورد نقد قرار بگیرن
این نوشته منو برد روم
انگار نویسنده رو صندلی یکی از تئاتر های روم ( که عموما منحنی شکلن ) نشسته داره مرثیه عشقی که دور شده میگه
پیکاسوی هذلولی
واقعا عالی بود از وقتی خوندمش مدام تکرارش می کنم
اما اینجاشو متوجه نشدم که چرا به آتنا (خدای فرزانگی و آموزش) گفتی عفریت ؟
شاید منظورت از کاخ دلفی بنایی بجز معبد تولوس تئودوریوس بوده که من درست متوجه نشدم
عاشق اینم که با دنیا می جنگی و مگدالین رو نماد پاکدامنی می کنی
.
.
.
و من که بلند بلند می خندم
بر کمدی بودن الاهیات دانته
تا کر شود جهان برشکسپیری 5 ساله
سقوط اوفیلیایی
با گلی در مشت
جیغش را
دال
انتهای جمله فقط در ذهن نویسنده و مخاطب شکل می گیره
مهدی جان واقعا نوشته هاتو دوس دارم حس خوبی بهم میدن مخصوصا اینکه باید با اطلاعات واقعا زیاد مورد نقد قرار بگیرن
این نوشته منو برد روم
انگار نویسنده رو صندلی یکی از تئاتر های روم ( که عموما منحنی شکلن ) نشسته داره مرثیه عشقی که دور شده میگه
پیکاسوی هذلولی
واقعا عالی بود از وقتی خوندمش مدام تکرارش می کنم
اما اینجاشو متوجه نشدم که چرا به آتنا (خدای فرزانگی و آموزش) گفتی عفریت ؟
شاید منظورت از کاخ دلفی بنایی بجز معبد تولوس تئودوریوس بوده که من درست متوجه نشدم
عاشق اینم که با دنیا می جنگی و مگدالین رو نماد پاکدامنی می کنی
.
.
.
و من که بلند بلند می خندم
بر کمدی بودن الاهیات دانته
تا کر شود جهان برشکسپیری 5 ساله
سقوط اوفیلیایی
با گلی در مشت
جیغش را
دال
بهزاد ممنون که دوست داری.
یه توضیح بدم که من منظورم سایه بانی هست که بر روی معبد دلفی می تونه افتاده باشه حالا این سایه بان از یک سایه بان معمولی پارچه ای هست تا مثلن کسی که متولی نگهداری از اون هست.
منظورم من معبد دلفی به عنوان یک مکان عبادت با شرایط خاص خودش هست و اصلن منظورم خدایی که در اون معبد حضور داره نیست.
مگدالین رو کنایه ای از پاکدامنی می دونم و این چند بار دیگه هم توی اشعارم تکرار شده.
در این شعر راوی با اون کسی که داره توصیفش می کنه اتافن همخوابه شده است و افسوس می خورد که این همخوابگی سرانجامی نداشته است.
راوی در این شعر خودش را تطهیر نمی کند اما طرف مقابل را نیز متهم به هرزگی نمی کند و حکمی قطع صادر نمی کند. البته این فقط یک لایه از این شعر است. لایی که خیلی رو و دم دست هم هست.
باز هم ممنون بهزاد عزیز.
یه توضیح بدم که من منظورم سایه بانی هست که بر روی معبد دلفی می تونه افتاده باشه حالا این سایه بان از یک سایه بان معمولی پارچه ای هست تا مثلن کسی که متولی نگهداری از اون هست.
منظورم من معبد دلفی به عنوان یک مکان عبادت با شرایط خاص خودش هست و اصلن منظورم خدایی که در اون معبد حضور داره نیست.
مگدالین رو کنایه ای از پاکدامنی می دونم و این چند بار دیگه هم توی اشعارم تکرار شده.
در این شعر راوی با اون کسی که داره توصیفش می کنه اتافن همخوابه شده است و افسوس می خورد که این همخوابگی سرانجامی نداشته است.
راوی در این شعر خودش را تطهیر نمی کند اما طرف مقابل را نیز متهم به هرزگی نمی کند و حکمی قطع صادر نمی کند. البته این فقط یک لایه از این شعر است. لایی که خیلی رو و دم دست هم هست.
باز هم ممنون بهزاد عزیز.
هوشم را
مدوشم
و هوشم را
برده است این انحنا
مثل برنده شده بارسا
و پرنده شدن عباس
که بال ندارد، خودش خبر
این انحنای نمی دانم چی
این چی چی ِ نمی دانم چگونه
و خبر پیروزی روم
که چگونه چشم ندوزم به این همه معجزه
این تابلوی نا متقارن
پیکاسوی هذلولی
من تمام می شوم میان همین انحناها
دور برگردانها� بی اجازه
همین هایی که چشمم را خیره
و هی شاد باش می گویم
به اویی که این همه انحنا را در بغل
بغل به بغل
پهلو به پهلو
لب بر لب
و رشک می برم
چون تویی که رشک ماه شدی
من مشتری بی مقدار
بی مدار
بیضوی ِ کشیده مقعر
چه افسوسی بالاتر
بالاتر از ارتفاع برج بابل؟
چه عفریتی از این هول انگیزتر
سایبان سیاه بی اعتمادی
بر بلندای کاخ دلفی
تاب بر می دارند
بی تابی می کنند
و از اوفیلیا رو دست می خورند
گوشت تن برادر خود را
گناه من همه پاکدامنی بود
مثل دامن پاک مگدالین
و افسوس می خورم
از وسواس آن شب
که دامن پاکت
پاک ماند
هنگام غلبه روم.
اصفان
7/12/90