داستان كوتاه discussion
مهدی اخوان ثالث
date
newest »

مرسی� محمد جان، من عاشق اخوان ثالث هستم اما به دلیلی� این شعر را توی کتابم علامت نزده بودم شاید چون اونطوری که میگفت "بخوان آواز تلخت را ولیکن دل� به غم مسپار" را هرگز توی زندگیم یاد نگرفتم برای همین نتونستم با این شعر ارتباط برقرار کنم. من بیشترین ستاره را به شعر پرندههای در دوزخ دادم که میگفت،
"نگفتندش، چو بیرون میکشان� از زادگاهش سر،
که آنجا آتش و دود است
نگفتندش، زبان شعله میلیسد پر پاک جوانت را؛
همه درهای قصر قصهها� شاد مسدود است."
نگفتندش: نوازش نیست، صحرا نیست، دریا نیست؛
همه رنج است و رنجی� غربت آلود است.
در ضمن کاش نمیدونستم این توضیحی که در مورد کرک دادی، چه بیرحمان� شکار میشه� چه ظالمانه خورده میشه� وااااای بر ما.
"نگفتندش، چو بیرون میکشان� از زادگاهش سر،
که آنجا آتش و دود است
نگفتندش، زبان شعله میلیسد پر پاک جوانت را؛
همه درهای قصر قصهها� شاد مسدود است."
نگفتندش: نوازش نیست، صحرا نیست، دریا نیست؛
همه رنج است و رنجی� غربت آلود است.
در ضمن کاش نمیدونستم این توضیحی که در مورد کرک دادی، چه بیرحمان� شکار میشه� چه ظالمانه خورده میشه� وااااای بر ما.

منم اخوان رو خیلی دوست دارم
این شعری که گفتی رو تا حالا نخونده بودم
اون توضیح رو خود اخوان پایین شعرش به صورت کاملتر داده.
این قسمت از شعر هم اشاره به همون داره
.
بده ... بد بد ...
دروغين بود هم لبخند و هم سوگند
دروغين است هر سوگند و هر لبخند
و حتي دلنشين آواز جفت تشنه ي پيوند.
mohammad wrote: "مرسی رویا
منم اخوان رو خیلی دوست دارم
این شعری که گفتی رو تا حالا نخونده بودم
اون توضیح رو خود اخوان پایین شعرش به صورت کاملتر داده.
این قسمت از شعر هم اشاره به همون داره
.
بده ... بد بد ...
د..."
اینهم تمام شعر فقط برای تو محمد جان:
"نگفتندش، چو بیرون میکشان� از زادگاهش سر،
که آنجا آتش و دود است
نگفتندش، زبان شعله میلیسد پر پاک جوانت را؛
همه درهای قصر قصهها� شاد مسدود است."
نگفتندش: نوازش نیست، صحرا نیست، دریا نیست؛
همه رنج است و رنجی� غربت آلود است.
پرید از جان پناهش مرغک معصوم.
درین مسموم شهر شوم
پرید، اما کجا باید فرود آید؟
نشست آنجا که برجی بود خورده باسمان پیوند
در آن مردی، دو چشمش چون دو کاسه زهر
به دست اندرش رودی بود، و با رودش سرودی چند.
خوش آمد گفت درد آلود و با گرمی�
به چشمش قطرهها� اشک نیز از درد میگفتن�.
ولی� زود از لبش جوشید با لبخندها، تزویر،
تفو بر آن لب و لبخند!
پرید، اما دگر آیا کجا باید فرود آید؟
نشست آنجا که مرغی بود غمگین بر درختی لخت
سری در زیر بال و جلویهی شوریده رنگ، اما،
چه داند تنگدل مرغک؟
عقابی پیر شاید بود و در خاطر خیال دیگری میپخت
پرید آنجا، نشست اینجا، ولی� هر جا که میگردد،
غبار و آتش و دود است.
نگفتندش کجا باید فرود آید.
همه درهای قصر قصهها� شاد مسدود است.
دلش میترکد از شکوای آن گوهر که دارد چون صدف با خویشم
دلش میترکد از این تنگنائ سهم پر تشویش.
چه گوید، با که گوید، اه،
کز آن پرواز بی� حاصل درین ویرانه مسموم،
چو دوزخ شش جهت را چار عنصر آتش و آتش -
همه پرهای پاکش سوخت.
کجا باید فرود آید، پریشان مرغک معصوم؟
منم اخوان رو خیلی دوست دارم
این شعری که گفتی رو تا حالا نخونده بودم
اون توضیح رو خود اخوان پایین شعرش به صورت کاملتر داده.
این قسمت از شعر هم اشاره به همون داره
.
بده ... بد بد ...
د..."
اینهم تمام شعر فقط برای تو محمد جان:
"نگفتندش، چو بیرون میکشان� از زادگاهش سر،
که آنجا آتش و دود است
نگفتندش، زبان شعله میلیسد پر پاک جوانت را؛
همه درهای قصر قصهها� شاد مسدود است."
نگفتندش: نوازش نیست، صحرا نیست، دریا نیست؛
همه رنج است و رنجی� غربت آلود است.
پرید از جان پناهش مرغک معصوم.
درین مسموم شهر شوم
پرید، اما کجا باید فرود آید؟
نشست آنجا که برجی بود خورده باسمان پیوند
در آن مردی، دو چشمش چون دو کاسه زهر
به دست اندرش رودی بود، و با رودش سرودی چند.
خوش آمد گفت درد آلود و با گرمی�
به چشمش قطرهها� اشک نیز از درد میگفتن�.
ولی� زود از لبش جوشید با لبخندها، تزویر،
تفو بر آن لب و لبخند!
پرید، اما دگر آیا کجا باید فرود آید؟
نشست آنجا که مرغی بود غمگین بر درختی لخت
سری در زیر بال و جلویهی شوریده رنگ، اما،
چه داند تنگدل مرغک؟
عقابی پیر شاید بود و در خاطر خیال دیگری میپخت
پرید آنجا، نشست اینجا، ولی� هر جا که میگردد،
غبار و آتش و دود است.
نگفتندش کجا باید فرود آید.
همه درهای قصر قصهها� شاد مسدود است.
دلش میترکد از شکوای آن گوهر که دارد چون صدف با خویشم
دلش میترکد از این تنگنائ سهم پر تشویش.
چه گوید، با که گوید، اه،
کز آن پرواز بی� حاصل درین ویرانه مسموم،
چو دوزخ شش جهت را چار عنصر آتش و آتش -
همه پرهای پاکش سوخت.
کجا باید فرود آید، پریشان مرغک معصوم؟
هر دو شعر ، زیبا
واقعا ممنون از محمد و رویا
به دل غمگینم نشست
واقعا ممنون از محمد و رویا
به دل غمگینم نشست
مریم جان سلام، اولا خواهش میکنم� دوما چرا دلت غمگین شده؟؟ من دلم به دل� شاد تو خوش بود که میائی و غم را با دل� دریائی خودت میبر�.
رویا جونم چشم ، سعی می کنم شاد باشم
چشم، دوست غریبه ی آشنایم
خیلی آشنا
چشم، دوست غریبه ی آشنایم
خیلی آشنا
در راستای احساس هرچه بیشتر شادی و شادکامی ، این شعر از طرف فریدون مشیری ، تقدیم به خودم و همه ی اونایی که فکر می کنن سنگ شدند،
وقتشه پنجره ها رو باز کنیم:
باز کن پنجره ها را...(فریدون مشیری)
باز کن پنجرهه� را که نسيم
روز ميلاد اقاقي ها را
جشن مي گيرد
و بهار
روي هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فرياد زدند
کوچه يکپارچه آواز شده است
و درخت گيلاس هديه جشن اقاقي ها را
گل به دامن کرده است
باز کن پنجرهه� را اي دوست
هيچ يادت هست
که زمين را عطشي وحشي سوخت؟
برگ ها پژمردند
تشنگي با جگر خاک چه کرد؟
هيچ يادت هست؟
که توي تاريکي شب هاي بلند
سيلي سرما با تاک چه کرد؟
با سر و سينه گل هاي سپيد
نيمه شب، باد غضبناک چه کرد؟
هيچ يادت هست؟
حاليا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمن زار ببين
و محبت را در روح نسيم
که در اين کوچه تنگ
با همين دست تهي
روز ميلاد اقاقي ها را
جشن مي گيرند
خاک جان يافته است
تو چرا سنگ شدي؟
تو چرا اين همه دلتنگ شدي ؟
باز کن پنجره را
و بهاران را
باور کن!
وقتشه پنجره ها رو باز کنیم:
باز کن پنجره ها را...(فریدون مشیری)
باز کن پنجرهه� را که نسيم
روز ميلاد اقاقي ها را
جشن مي گيرد
و بهار
روي هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فرياد زدند
کوچه يکپارچه آواز شده است
و درخت گيلاس هديه جشن اقاقي ها را
گل به دامن کرده است
باز کن پنجرهه� را اي دوست
هيچ يادت هست
که زمين را عطشي وحشي سوخت؟
برگ ها پژمردند
تشنگي با جگر خاک چه کرد؟
هيچ يادت هست؟
که توي تاريکي شب هاي بلند
سيلي سرما با تاک چه کرد؟
با سر و سينه گل هاي سپيد
نيمه شب، باد غضبناک چه کرد؟
هيچ يادت هست؟
حاليا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمن زار ببين
و محبت را در روح نسيم
که در اين کوچه تنگ
با همين دست تهي
روز ميلاد اقاقي ها را
جشن مي گيرند
خاک جان يافته است
تو چرا سنگ شدي؟
تو چرا اين همه دلتنگ شدي ؟
باز کن پنجره را
و بهاران را
باور کن!
ببخشید که توی تاپیک اخوان ثالث این شعر رو گذاشتم محمد
بده ... بدبد ... بده ... بدبد ..
.
چه اميدي ؟ چه ايماني ؟
کرک جان ! خوب مي خواني
من اين آواز پاکت را دراين غمگين خراب آباد
چو بوي بال هاي سوخته ات پرواز خواهم داد.
.
گرت دستي دهد با خويش در دنجي فراهم باش
بخوان آواز تلخت را ،
وليکن دل به غم مسپار
کرک جان ! بنده ي دم باش.
.
بده ... بد بد ره هر پيک و پيغام خبر بسته ست
ته تنها بال و پر ، بال نظر بسته ست
قفس تنگ است و در بسته ست.
کرک جان ! راست گفتي ، خوب خواندي ، ناز آوازت
من اين آواز تلخت را.....
.
بده ... بد بد ...
دروغين بود هم لبخند و هم سوگند
دروغين است هر سوگند و هر لبخند
و حتي دلنشين آواز جفت تشنه ي پيوند.
من اين غمگين سرودت را
هم آواز پرستوهاي آه خويشتن پرواز خواهم داد
به شهر آواز خواهم داد.
.
بده ... بدبد ... چه پيوندي ؟ چه پيماني ؟
کرک جان ! خوب مي خواني
خوشا با خود نشستن ، نرم نرمک اشکي افشاندن
زدن پيمانه اي - دور از گرانان - هر شبي کنج شبستاني.
م.اميد
.
پ. ن : کرک پرنده ای بسیار خوشطعم است که روش شکار آن بدین صورت هست که در قفسی صدای ضبط شده جفت پرنده را پخش میکنند. پرنده که صدای جفت خود را میشنود وارد قفس شده و گرفتار می شود.