داستان كوتاه discussion
معکوس
date
newest »


پیروز باشی

و متاسفم از این که نظر شما رو اینظور می بینم آقا اشکان.
ممنون که توجه کردید.
سونیای عزیز ،این شعرت من رو به یاد شعرهای فروغ فرخزاد میندازه.این خوبه که از شاعر دیگه ایی الهام بگیری ولی سعی کن از کلمات خودت استفاده کنی
دوبار میمیریم
اولین بار موقعی که به دنیا میاییم
و دومین بار موقعی که از دنیا میریم
حس معکوس مرگ رو موقع به دنیا اومدن،زیبا به تصویر کشیدی
دوبار میمیریم
اولین بار موقعی که به دنیا میاییم
و دومین بار موقعی که از دنیا میریم
حس معکوس مرگ رو موقع به دنیا اومدن،زیبا به تصویر کشیدی
اشکان! به نظر من این نوشته شعر هست.
اما خب مشکلاتی دارد که باید در اشعار بعدیشان به آن توجه
کنند.
مشکل اول هشو بعضی جملات است که زاید است و باید حذف شود.
دوم حرکت طولی است که در بعضی جملات رعایت نشده.
طولانی بودن جملات و عدم ایجاز هم خود نمایی می کند.
اما تلاش در جهت نوشتن شعر اگر بوده موفق است.
ممنون از سونیا.
اما خب مشکلاتی دارد که باید در اشعار بعدیشان به آن توجه
کنند.
مشکل اول هشو بعضی جملات است که زاید است و باید حذف شود.
دوم حرکت طولی است که در بعضی جملات رعایت نشده.
طولانی بودن جملات و عدم ایجاز هم خود نمایی می کند.
اما تلاش در جهت نوشتن شعر اگر بوده موفق است.
ممنون از سونیا.

اما خب مشکلاتی دارد که باید در اشعار بعدیشان به آن توجه
کنند.
مشکل اول هشو بعضی جملات است که زاید است و باید حذف شود.
دوم حرکت طولی است که در بعضی جملات رعایت نش..."
آقا حالا چرا اینقدر خشن؟
:D

و متاسفم از این که..."
چرا تاسف؟ من تنها نظرم را گفتم و دلیلی ندارد درست باشد یا اینکه بپذیری! �

آقا مهدی در موارد دیگه فکر می کنم درست می گید ولی در مورد هشو تقریبا با شما موافق نیستم. فکر می کنم این قضیه در نثر صدق پیدا می کنه ولی در نوشته های خیل انگیز(!) مثل این اون چه که شما اون رو هشو می دونید رو عیب نمی دونم.
آقا محسن عزیز ممنون از توجهتون. نظر شما محترمه. در این که این زبان ممکنه وام دار یا تاثیر گرفته از بزرگان دیگه باشه ( که متاسفانه فکر می کنم نقص بزرگیه) با همه موافقم ولی در این که این زبان لزوما تعلق به زمانه و عصر ما نداره چندان موافق نیستم.
ممنون از همه:)
آن شب که برای نخستین بار به مرگ رسیدم.
همه ی کائنات از حرکت ایستادند
و در بهت سکوتی وهمناک
که حتی زنجره ها هم شهامت شکست آن را نداشتند
به انتظار شنیدن سمفونی رقص مرگ من در آمدند.
و آن زنی که می بایست من بوده باشم
که نه نفس می کشید و نه هنوز مرده بود
در ظلمات شبی همچون سحر نورانی
نظاره گر ساعت شماته دار کهنه ای بود
که عقربه های زنگ زده ی مفلوک آن
در خلاف جهت می چرخیدند.
مرده بودم آن شب
آن شب که نسیم
از لا به لای بستر ناآشنایی
از تن بیگانه ای عبور کرد
و انگشت های کشیده ی نقره گونش را
بر پوست برهنه ی من کشید.
آن شب که کودکی که مرا نمی شناخت
کودکی ِ زنی که می بایست من بوده باشم
گریستن سر داد.
متولد نشده بودم آن شب،
آن شب که برای نخستین بار به مرگ رسیدم...