Zaharia Stancu
Born
in Salcia, Romania
October 05, 1902
Died
December 05, 1974
Website
Genre
Influences
![]() |
ٱܱţ
26 editions
—
published
1948
—
|
|
![]() |
Șٰ
22 editions
—
published
1968
—
|
|
![]() |
Ce mult te-am iubit
11 editions
—
published
1968
—
|
|
![]() |
Costandina. Uruma. Ce mult te-am iubit
3 editions
—
published
2010
—
|
|
![]() |
Jocul cu moartea
16 editions
—
published
1962
—
|
|
![]() |
Pădurea nebună
11 editions
—
published
1963
—
|
|
![]() |
پابرن� جلد 3
by |
|
![]() |
Costandina
4 editions
—
published
1962
—
|
|
![]() |
پابرن� جلد 1
by |
|
![]() |
پابرن� جلد 2
by |
|
“Sunt încărcat cu amintiri ca un măr, în toamnă. Scuturați pomul și, dacă nu cad destule fructe, dați cu pietre în el, sau, și mai bine, loviți-i fiecare creangă cu prăjina. Pentru mine, amintirile sunt o grea povară. Iau de pe inima mea o parte din această povară cu fiecare carte pe care o scriu.”
―
―
“پیشخدمت محکمه احضارشان می کند. « فلوره آ» دست زنش را می گیرد و به داخل تالار هولش می دهد و خودش با گردن شق و قیافه ی حق به جانب می ایستد. نه هیبت قضات و نه منظره ی مسیحی که به صلیب کشیده شده، هیچ کدام اثری رویش نمی گذارند. اولین باری نیست که به آنجا پا گذاشته. اما زنش چنان وضعی دارد که انگار از یک ستاره ی دیگر به آنجا افتاده.
رئیس: چند وقت است ازدواج کرده اید؟
فلوره آ: سی و پنج سال است آقای رئیس.
رئیس: چند تا بچه دارید؟
فلوره آ: پنج تا جناب رئیس.
زن (بدون این که ازش سوالی شده باشد جواب شوهر را کامل می کند): چهارتاشان هم مرده اند. سه تا در بچگی، یکی همین امسال پاییز...
چشم هایش پر از اشک می شود. اشک خاموش حیوان بارکشی که عادت کرده همه چیز را بی چون و چرا بپذیرد.
رئیس: چرا می خواهید از این زن جدا بشوید؟
فلوره آ: خیلی زشت است جناب رئیس.
رئیس: سی و پنج سال وقت لازم بود تا این را متوجه بشی؟
فلوره آ: همان روز اول متوجه شده بودم جناب رئیس، منتها تازه همین چند وقت پیش توانسته ام یکی دیگر، یک خوشگلش را، پیدا کنم.
رئیس: و لابد خیلی هم جوان تر از این یکی است.
فلوره آ: البته، جناب رئیس، البته. خیلی خیلی جوان تر از این یکی است.
و برقی در نگاهش می درخشد. لبخندی می زند و بی اراده نوک سیبیلش را می تابد.
در بازگشت به ده، از این که نتوانسته قال زنش را بکند برج زهرمار است. پایش که به خانه می رسد زنش را به قصد کشت کتک می زند و دو هفته بعد دفنش می کند.”
― پابرن�
رئیس: چند وقت است ازدواج کرده اید؟
فلوره آ: سی و پنج سال است آقای رئیس.
رئیس: چند تا بچه دارید؟
فلوره آ: پنج تا جناب رئیس.
زن (بدون این که ازش سوالی شده باشد جواب شوهر را کامل می کند): چهارتاشان هم مرده اند. سه تا در بچگی، یکی همین امسال پاییز...
چشم هایش پر از اشک می شود. اشک خاموش حیوان بارکشی که عادت کرده همه چیز را بی چون و چرا بپذیرد.
رئیس: چرا می خواهید از این زن جدا بشوید؟
فلوره آ: خیلی زشت است جناب رئیس.
رئیس: سی و پنج سال وقت لازم بود تا این را متوجه بشی؟
فلوره آ: همان روز اول متوجه شده بودم جناب رئیس، منتها تازه همین چند وقت پیش توانسته ام یکی دیگر، یک خوشگلش را، پیدا کنم.
رئیس: و لابد خیلی هم جوان تر از این یکی است.
فلوره آ: البته، جناب رئیس، البته. خیلی خیلی جوان تر از این یکی است.
و برقی در نگاهش می درخشد. لبخندی می زند و بی اراده نوک سیبیلش را می تابد.
در بازگشت به ده، از این که نتوانسته قال زنش را بکند برج زهرمار است. پایش که به خانه می رسد زنش را به قصد کشت کتک می زند و دو هفته بعد دفنش می کند.”
― پابرن�
Topics Mentioning This Author
topics | posts | views | last activity | |
---|---|---|---|---|
Around the World ...: Romania | 22 | 1743 | Jan 11, 2025 05:41PM | |
Bulgaria reads: Имам нужда от библиотекар, моля! :) | 7388 | 3773 | 15 hours, 37 min ago |