داستان كوتاه discussion
تنهایی من
date
newest »


منو تنهایی هم گاهی معاشقه هایی داریم بسی دیدنی.
.
.
میفشاندم گاه بیقصدی
برصفای برکه مشتی ریگ خاک آلود
و زلال آینه وارش را با کدورت یار میکردم
و در این اندیشه لختی میسپردم دل
که زلال چیست پس؟
گر نیست تنهایی
و باز با مشتی دیگر تنهاییش را بیمار میکردم.
Venus wrote: "به نظرم این نوشته از نوشته پیش تو بهتر هست رویای عزیز،روز به روز بهتر مینویسی"
ونوس جونم مرسی� از اینکه خواندی و از تشویق.
ونوس جونم مرسی� از اینکه خواندی و از تشویق.
mohammad wrote: "منم پیشرفت رو احساس میکنم.
منو تنهایی هم گاهی معاشقه هایی داریم بسی دیدنی.
.
.
میفشاندم گاه بیقصدی
برصفای برکه مشتی ریگ خاک آلود
و زلال آینه وارش را با کدورت یار میکردم
و در این اندیشه لختی میسپردم..."
مرسی� محمد جان از نظرت، پس فقط من تنها با تنهائی معاشقه نمیکنم. خوب شد گفتی� که از احساس تنهائی در بیام:))
منو تنهایی هم گاهی معاشقه هایی داریم بسی دیدنی.
.
.
میفشاندم گاه بیقصدی
برصفای برکه مشتی ریگ خاک آلود
و زلال آینه وارش را با کدورت یار میکردم
و در این اندیشه لختی میسپردم..."
مرسی� محمد جان از نظرت، پس فقط من تنها با تنهائی معاشقه نمیکنم. خوب شد گفتی� که از احساس تنهائی در بیام:))

شعر جسورانه ای بود� جسورانه از بابت آهنگ شعری. و زیبا بود از زاویه دید شاعر که هنرمندانه پیرامونش را می نگرد. تنهایی تهی است و اگر کسی بتواند چیزی ناچیز (و نه ناپیدا) را ببیند دیدی هنرمندانه دارد و من این دید هنری را دوست دارم. مانند آن است که کسی خالی بودن را ببیند و نه ظرف خالی را که بی گمان تنها از دیدگان یک هنرمند بر می آید. �
پیشتر هم گفته بودم که آفرینش هنر جدای از دید هنری که اکتسابی نیست نیاز به ابزار مناسب دارد و این بهره گیری از این ابزار تمرین بسیار می خواهد. امیدوارم بیشتر از تو بخوانیم
پیروز باشی
Ashkan wrote: "گاهی تنهایی از من آبستن می شود . تا وقتی که بزاید زمان برایم به اندازه یک عمر می گذرد. وقت� زایید، می بینم که تخم مول پس انداخته است. آن موقع می ترسم و فکر می کنم که شاید این بار من از تنهایی آبست..."
چه احساس خوبی� اشکان جان که فکر میکنی� من دیدم هنرمندانه هست. به خودم جرات میدم و مینویسم ولی� کاملا موافقم با شما در نداشتن ابزار کافی� که کمک به بهتر نوشتن میکن�.
تنهائی همیشه برای من به معنای تهی بودن بود، آنقدر تهی که میترسوند منو اما مثل هر چیز دیگری وقتی� که محکوم به چیزی شدی در زندگی بهتره که یاد بگیری باهاش کنار بیایی. تنهائی حالا نه تنها دلگیر نیست بلکه بسیار لذت بخشه. حالا دیگر نگرانم که کسی� این تنهائی را از من بگیره و دوباره من بمونم و تهی بودن.
چه احساس خوبی� اشکان جان که فکر میکنی� من دیدم هنرمندانه هست. به خودم جرات میدم و مینویسم ولی� کاملا موافقم با شما در نداشتن ابزار کافی� که کمک به بهتر نوشتن میکن�.
تنهائی همیشه برای من به معنای تهی بودن بود، آنقدر تهی که میترسوند منو اما مثل هر چیز دیگری وقتی� که محکوم به چیزی شدی در زندگی بهتره که یاد بگیری باهاش کنار بیایی. تنهائی حالا نه تنها دلگیر نیست بلکه بسیار لذت بخشه. حالا دیگر نگرانم که کسی� این تنهائی را از من بگیره و دوباره من بمونم و تهی بودن.
احساس خیلی قشنگی توی شعرت هست رویا جون، کمی وزن شعر مشکل داره به نظرم، که اونم با هرچه بیشتر سرودن والبته خواندن حل می شه
تنهایی خوبه، لازمه، اما نه همیشه ،هر لحظه
حتی اگر در کنار دیگران باشی ، باز هم می تونی خلوت و تنهایی خودت رو داشته باشی
تنهایی خوبه، لازمه، اما نه همیشه ،هر لحظه
حتی اگر در کنار دیگران باشی ، باز هم می تونی خلوت و تنهایی خودت رو داشته باشی
maryam wrote: "احساس خیلی قشنگی توی شعرت هست رویا جون، کمی وزن شعر مشکل داره به نظرم، که اونم با هرچه بیشتر سرودن والبته خواندن حل می شه
تنهایی خوبه، لازمه، اما نه همیشه ،هر لحظه
حتی اگر در کنار دیگران باشی ، با..."
ممنون مریم جون که خواندی و فکر کردی زیباست. تنهائی خوبه، زیباست تا وقتی� که یکی میاد و ازت میگیردش انوقته که بیقرار میشی� و من فراریم از این بیقرار�. تنهائی ترجیح داره به موندن با کسانی� که ماندنی نبودند از اول هم.
تنهایی خوبه، لازمه، اما نه همیشه ،هر لحظه
حتی اگر در کنار دیگران باشی ، با..."
ممنون مریم جون که خواندی و فکر کردی زیباست. تنهائی خوبه، زیباست تا وقتی� که یکی میاد و ازت میگیردش انوقته که بیقرار میشی� و من فراریم از این بیقرار�. تنهائی ترجیح داره به موندن با کسانی� که ماندنی نبودند از اول هم.
Mohsen Sad wrote: "آفرین رویا
حظ کردم
چه قدر نسبت به نوشته ی قبلت خوب بود
شبیه سهراب شده بود نوشته ات
فقط حواست باشه که قانع باشی پیشرفت نمی کنی
بخوان
بنویس
نوشته هایت را به ما بده تا بخوانیم
و باز بخوان
و باز بنویس"
مرسی� که خوندی محسن ولی� من دوست ندارم شبیه سهراب بشم، اون ریش بلند داشت من ندارم!
حظ کردم
چه قدر نسبت به نوشته ی قبلت خوب بود
شبیه سهراب شده بود نوشته ات
فقط حواست باشه که قانع باشی پیشرفت نمی کنی
بخوان
بنویس
نوشته هایت را به ما بده تا بخوانیم
و باز بخوان
و باز بنویس"
مرسی� که خوندی محسن ولی� من دوست ندارم شبیه سهراب بشم، اون ریش بلند داشت من ندارم!

مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی م
یادم آمد از سهراب با خواندن قطعه پر از احساسی که نوشتی رویا جان
ادامه بده منتظر سومین هستیم
Mahyar wrote: "دو تا سؤال: چرا تو و تنهایی «شاد و بی غم» می رفتید؟ و چرا «آسمان ها» رو به تو وعده داد؟"
مهیار عزیز مرسی� که وقت گذاشتید و خواندید و اما چرا من و تنهاییم هستیم "شاد و بی� غم"؟ چرا که نه؟
تنهائی اون واقعیتی هست که اگر قبولش کنی� آزاد میشی� از هر آرزوی. تنهائی که دزدیده میشه� دلتنگ میشی� بی� قرار میشی� دنبال ی� چیزی میگردی چون خیالت رفته به آسمونا اونجا که فکر کردی سبک میپر�. من یاد گرفتم با تنهائی زندگی کنم ولی� با بیقرار� نه
ممنون دوباره
مهیار عزیز مرسی� که وقت گذاشتید و خواندید و اما چرا من و تنهاییم هستیم "شاد و بی� غم"؟ چرا که نه؟
تنهائی اون واقعیتی هست که اگر قبولش کنی� آزاد میشی� از هر آرزوی. تنهائی که دزدیده میشه� دلتنگ میشی� بی� قرار میشی� دنبال ی� چیزی میگردی چون خیالت رفته به آسمونا اونجا که فکر کردی سبک میپر�. من یاد گرفتم با تنهائی زندگی کنم ولی� با بیقرار� نه
ممنون دوباره
هم سنّ من که شدی میفهمی� هنوز خیلی� جوانی

رویا جان نوشته هات رو دوست داشتم مخصوصا
...وعده دادی آسمانها را به چشمانم


بی اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم! �
چرا شاعر پس از سالها نباید عشق قدیمی اش را فراموش کند؟ این یک حس شخصی است. نق� علت و معلولی را در شعرهایی که بن آنها برپایه احساسی شخصی هستند نمی پسندم و به باور من جایگاهی ندارد. �
پا برهنه میان گفتگو شما دویدم؛ پوزش! �

چه بحث داغی� درگرفته از تنهائی من، به و صد به. تنهایمو دوست داشتم، گمش کردم، احساساتی� شدم، شعر گفتم ولی� خبر نداشتم که با خواننده سرسختی مثل مهیار عزیز روبرو میشم که باید جواب پس بدم که میدم با کامل خوشحالی.
میگویید "احساس هم علتی داره و چیزی که زیبا نیست.." معنا نداره. میبینم که با احساس منطقی� برخورد میکنی� دوست عزیز!! برای من احساس از منطق به دور هست، شاید شما بتونید احساس را معنی� کنید اما دلیلش را هرگز نخواید دانست. مثلا حسادت از نظر من ی� احساس شرم آور هست ولی� خیلیها حسادت را نشان غیرت میدانن�. چه کسی� درست میگوید از درک من خارج هست؟
تنهائی با احساس تنهائی دوتاست. شما میتونید توی جمع باشید و احساس تنهائی کنید که بسیار سخت هست و میتوانید مثل من تنها باشید و احساس رضایت کنید. برای آدمی� مثل من که همه عمر همراه بده تنهائی الان معنی� مقدسی دارد. من از اوقات تنهائی استفاده میکن� برای خود شناسایی، خدا شناسی� دگر شنشی، باور شناسی� و...پس میبینی� که من و تنهاییم چقدر شادیم یا بودیم. متاسفانه هیچ احساس خوبی� پایدار نیست و اینهم از آن جمله بود، تا اومدم به تنهاییم عادت کنم دزدیده شد. من ماندم و حس بیقرار� که به شما بگم بدترین حس دنیاست و همین بود که احساسم فوران کرد و شعر گفتم.
موضوع اصلی� در ارتباط برقرار نکردن با ی� شعر و نوشته برمیگرد� به احساس و تجربه خواننده از اون موضوع. اگر شما عاشق نباشی� برای مثال ممکن هست که سوز دل� شا عّر بیچارهیی� که در وصف عشق میسرای� را آنطور که او میخواه� درک نکنید. البته دوست نداشتم کاری کنم که نه برای من خوب باشه نه برای شما پس ی� کافی مهمان من!
امیدوارم توضیحم کافی� و قانع کننده باشه و اگر نبود اشکان عزیز را به کمک میطلب� چون دیگر زبانم قاصر هست.
مرسی� اشکان جان که آمدی که تو پا برهنه آمدنت هم زیباست.
میگویید "احساس هم علتی داره و چیزی که زیبا نیست.." معنا نداره. میبینم که با احساس منطقی� برخورد میکنی� دوست عزیز!! برای من احساس از منطق به دور هست، شاید شما بتونید احساس را معنی� کنید اما دلیلش را هرگز نخواید دانست. مثلا حسادت از نظر من ی� احساس شرم آور هست ولی� خیلیها حسادت را نشان غیرت میدانن�. چه کسی� درست میگوید از درک من خارج هست؟
تنهائی با احساس تنهائی دوتاست. شما میتونید توی جمع باشید و احساس تنهائی کنید که بسیار سخت هست و میتوانید مثل من تنها باشید و احساس رضایت کنید. برای آدمی� مثل من که همه عمر همراه بده تنهائی الان معنی� مقدسی دارد. من از اوقات تنهائی استفاده میکن� برای خود شناسایی، خدا شناسی� دگر شنشی، باور شناسی� و...پس میبینی� که من و تنهاییم چقدر شادیم یا بودیم. متاسفانه هیچ احساس خوبی� پایدار نیست و اینهم از آن جمله بود، تا اومدم به تنهاییم عادت کنم دزدیده شد. من ماندم و حس بیقرار� که به شما بگم بدترین حس دنیاست و همین بود که احساسم فوران کرد و شعر گفتم.
موضوع اصلی� در ارتباط برقرار نکردن با ی� شعر و نوشته برمیگرد� به احساس و تجربه خواننده از اون موضوع. اگر شما عاشق نباشی� برای مثال ممکن هست که سوز دل� شا عّر بیچارهیی� که در وصف عشق میسرای� را آنطور که او میخواه� درک نکنید. البته دوست نداشتم کاری کنم که نه برای من خوب باشه نه برای شما پس ی� کافی مهمان من!
امیدوارم توضیحم کافی� و قانع کننده باشه و اگر نبود اشکان عزیز را به کمک میطلب� چون دیگر زبانم قاصر هست.
مرسی� اشکان جان که آمدی که تو پا برهنه آمدنت هم زیباست.


شعر قشنگی بود تنها قسمت نا همخان به نظر من ( ولی ای کاش نمی کردم) بود
طور دیگه بیان میشد قشنگ تر هم میشد:)
پری عزیز سپاس گزارم که خواندید این تنهایی را و ممنون از اشاره شما به نا همخوانی که آمده بود از احساس نا همخوان.
شاد و بی� غم
تا تو بی� باک رسیدی از راه
وعده دادی آسمانها را به چشمانم
باورت کردم
ولی� ایکاش نمیکردم
!!که تو دزدیدی آن تنهائی ناب مرا
رویا